يلدا !

ما منتظر منتقم واقعه هستیم
در سوگ علمدار یل فاطمه هستیم
مسرور نباشیم به جشن شب یلدا

چون چله نشین پسر فاطمه هستیم

==============

شب یلداست چنان باش خرابت نکند

غافل از واقعه کرب و بلایت نکند

ای که دم میزنی از عشق حسین بن علی

آنچنان باش که ارباب جوابت نکند

====================


ارسال.....واحد تبليغات

این اتفاق جالب و مهم را از دست ندهید(ویژه جوانان)




ارسال...امدادگر

حرف دل


خیال میکنید که حجم این قفس ملولمان نمیکند؟
چرا؛ ولی چه فایده؟ آسمان قبول مان نمی کند..


ارسال...رزمنده

مادری که روز تشییع جنازه فرزندش، با شیرینی از مردم استقبال کرد



مادر شهید علی سامی رعد( از مجاهدین حزب الله) روز تشییع جنازه فرزندش با شیرینی از مردم استقبال کرد



ارسال.... واحد تبليغات

حرفهای یک قهرمان دینی ،انقلابی، ورزشی،ملی


 

الگوی من حضرت زهراست.مگر می شود یادمان برود چه جوانانی را در دهه 60 از دست دادیم و به شهادت رسیدند.

هیچوقت به خودم اجازه نمی دهم به دلیل منافع خودم خون شهیدان را پایمال کنم.

شهدا رفتند و پرچمی را به اهتزاز دراوردند که 22 الله اکبر روی ان حک شده . حالا ما باید پاسدار همان پرچم باشیم.

امسال قبل از مسابقات مالزی نذر کردم که ای خدا کمک کن این طلا را بگیرم و حتما به رهبری اهدا کنم.

احساس من به رهبر معظم انقلاب احساس یک فرزند به پدرش است.چه بسا احساس یک مسلمان به ولی فقیهش هم باشد.

با تمام شجاعت می گویم شاید زیباترین احساسی که در زتدگی ام داشتم همین احساس رضایت آقا و تایید ایشان از زندگی فرهنگی ورزشی من بود.

همه حرفهای ایشان برای من زیبا و تاثیرگذار بود ولی زیباترین ان جمله ای بود که ایشان فرمودند:"خدا را بخاطر جوانانی مثل شما شکر می کنم"

زمانی که من در سال 2011 مدالم را به رهبرم تقدیم کردم کشورهای خارجی تمام عصبانیتشان را با کاریکاتور برای من فرستادند.

خدا را شکر می کنم که در مقابل این چهره زشتی که کشورهای خارجی از من دارندمن یک سیمای ابرومند و دوست داشتنی در مقابل رهبرم و مردم ایران دارم.این خودش یکی از مشتهایی است که بر دشمنان وارد شده است.

دشمن را در حربه های مختلفی که می خواست حجاب را از سر نوامیس ما بردارد مغلوب کردیم زیرا دشمن دید نمی تواند از عرصه های دیگری این کار را بکند به ورزش امد تا بانوان ما را بطرف خود بکشاند.

وقتی من باحجاب روی سکو رفتم باز هم مشتی دیگر بر دهان دشمنان زدیم .

خودم را مدیون و سرباز رهبرم می دانم.وقتی این سرباز در انجام ماموریتش به موفقیت برسد جواب این تلاش را یک مدال می بیند که این مدال را وظیفه اش می داند به فرمانده و امیرش تقدیم کند.


ارسال...کمک آرپي چي

روزهایی برای خدا


امام سجاد علیه السلام:

خدایا

مرا از هر کار که پرداختن به آن از پرداختنم به تو باز می دارد، بی نیاز گردان

و به کاری برگمار که در روز بازپسین از من خواهی

و روزهای عمر مرا در کاری که مرا برای آن آفریده ای مصروف دار


ارسال_____ فرمانده

یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است






این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم

من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم


بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش

من مثل زهرا مادرت آزار دیدم


یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم


احساس کردم صورتم آتش گرفته

خود را میان یک در و دیوار دیدم


مجموع درد خارها بر من اثر کرد

من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم


(سوغات مکه)توی گوشم بود بردند

کوفه همان را داخل بازار دیدم!


ارسال....... سرباز گمنام

چرا ابلیس با آن که در ملکوت بود و حقایقی از جبروت الهی را می‌دانست و می‌دید، نافرمانی کرد


چرا ابلیس با آن که در ملکوت بود و حقایقی از جبروت الهی را می‌دانست و می‌دید، نافرمانی کرد و حال آن که علم ما بسیار کم و گاه در حد نقل قول دیگران است؟

 

همین خود درس بزرگی است تا بدانیم «انسان به طرف آن چه دوست دارد می‌رود، نه آن چه می‌داند».

انسان نیز در این رفتار فرقی با ابلیس ندارد و حتماً لازم نیست که جلوه‌هایی از اولوهیت، ربوبیت و جبروت الهی را در عالم دیگری ببیند. در همین عالم ماده نیز می‌بیند و اگر کمی تعمق و تأمل کند، لایه‌های درونی نیز برایش مکشوف می‌گردد، اما روی بر می‌گرداند و به دنبال نفس می‌رود.

یکی به اندازه یک چوپان یا کشاورز خورشید را می‌شناسد و یکی به اندازه یک دانشمند فیزیک و یکی هم ممکن است با جهالتی که دارد، اصلاً با خورشید قهر کند و برود در یک غاری زندگی کند [هر چند که از فواید خورشید خواسته یا نخواسته بهره‌مند می‌گردد].

اما، این شناخت‌ها، با تمامی تفاوت مراتب‌شان، به هیچ وجه سبب نمی‌شوند تا انسان به سوی آنها برود یا نرود. بلکه هر کسی سراغ آن چه می‌رود که آن را دوست دارد. به قول عرفا: «محبّ مایل به لقا و وصال محبوب است»، لذا «محبّت انگیزه و هدف حرکت است و نه صرف شناخت».

مگر کسی که مشروبات الکلی یا مواد مخدر مصرف می‌کند، علم یا شناخت ندارد که مضرّ است؟ مگر سارق یا جانی، سرقت و جنایت را خوب و مفید می‌داند؟ اگر چنین باشد که باید سرقت از خودش یا قتلش را نیز مفید بداند، اما مقابله می‌کند، چون می‌داند مفید نیست. ولی خودش بدین سو می‌رود، چون دوست دارد.

از این رو می‌بینیم که خداوند متعال در آیات قرآن کریم، بیانات بسیاری در رشد عقلی و علمی برای حصول شناخت دارد، اما وقتی می‌خواهد دستور حرکت دهد، «محبت» را پایه و انگیزه بر شمرده و می‌فرماید:

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ و َاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل عمران، 31)

ترجمه: بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد و خداوند آمرزنده مهربان است.

و در آیه بعد نیز تصریح می‌نماید که اگر محبت دارید و محبت متقابل از محبوب انتظار دارید، پس تبعیت و اطاعت کنید، چرا که خدا کافرین را دوست ندارد.

«قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ و َالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ» (همان، 32)

ترجمه: بگو خدا و پيامبر [او] را اطاعت كنيد پس اگر رويگردان شدند قطعاً خداوند كافران را دوست ندارد.

[دقت شود که در این دو آیه، هیچ بحثی از بهشت و جهنم نیست، بلکه محور بحث، فقط «محبّت» است]

و هم چنین به ایشان فرمود که از مردم به عنوان اجر (نتیجه بخشی) رسالت، «موّدت» اهل بیت علیهم اسلام را طلب نما، چرا که اگر محبت باشد، اطاعت و تبعیت محقق می‌شود، نه اگر شناخت باشد. مگر معاویه، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را نمی‌شناخت؟! چرا، ولی نسبت به او بغض داشت و نه محبّت و علتش نیز «محبت» به نفس اماره خودش بود، لذا خداوند کریم فرمود که از مردم برای هدایت شدن‌شان که همان اجر رسالت است، محبت و مودت بخواه:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا و َعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى و َمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشوری، 23)

ترجمه: اين همان [پاداشى] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده ‏اند [بدان] مژده داده است بگو به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى در باره خويشاوندان و هر كس نيكى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد] براى او در ثواب آن خواهيم افزود قطعا خدا آمرزنده و قدرشناس است.

*- همه اینها و آن چه در هر موردی انجام می‌دهیم، نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که «انسان به سوی محبوب می‌شتابد و نه به سوی معقول یا معلوم».

اگر ما، علم و شناخت پیدا کردیم که در شهر ما پارکی سرسبز، با هوایی متبوع وجود دارد، دلیل نمی‌شود که حتماً به آن پارک برویم، اما وقتی دلمان خواست، حتماً می‌رویم، اگر چه به کویر.

آیا وقتی ما (خدایی ناکرده) مرتکب گناه می‌شویم، نمی‌دانیم که خدایی، ثبت اعمالی، حساب و کتابی، پاداش و عقابی و بهشت و جهنمی وجود دارد؟! چرا می‌دانیم، اما چون آن گناه را دوست داریم، به سراغ آن می‌رویم.

ابلیس نیز خداوند سبحان را می‌شناخت و جلوه‌های از ملکوت و جبروت را می‌دید (چنان چه بسیاری از انسان‌ها می‌بینند)، اما محبت‌اش به خودش و به نفس خودش بیشتر بود. ولی، هنوز امتحانی برایش پیش نیامده بود که میزان «محبت‌اش» سنجیده شده و سمت و سوی آن بروز و ظهور نماید، اما در این امتحان شرایط ایجاد شد و او باخت.

ما نیز همین طور هستیم، شناخت‌ها، معارف و حتی شهودهایی حاصل می‌کنیم، اینها همه «عقل و علم» است، اما محبت چیز دیگری است و ممکن است مطابق با حکم عقل نباشد، لذا پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ» یعنی: محبت دنیا ریشه همه گناهان است؛ و نفرمودند که شناخت یا عدم شناخت دنیا ریشه گناهان است. ممکن است بسیاری دَنی بودن و فانی بودن و بی‌ارزش بودن دنیا را خوب شناخته باشند، اما به آن دل‌بسته باشند و محبوب‌شان همین دنیا باشد.


ارسال.....واحد تبليغات

در خصوص استفاده بانوان از عطر، فتوای چند مرجع را بیان نمایید، ظاهراً تفاوت‌هایی دارند.



 

هیچ تفاوت عمده‌ای در فتاوا دیده نشده است. همه مراجع محترم گفته‌اند که استفاده از عطریات (بوهای خوش) برای زنان و دختران فی‌نفسه هیچ اشکالی ندارد و حتی برای عبادت، برای شوهر، برای محارم و ... خوب و مستحب هم هست. اما باید از این که بوی آن را نامحرم حسّ کند، اجتناب شود، چرا که به یقین اگر موجب تحریک هم نشود، موجب جلب توجه و آن هم به قصد ریبه (لذت) می‌شود.

دقت گردد که هیچ انسانی حق ندارد دیگری (نامحرم) را به زور تحریک جنسی نماید، که این خود از مصادیق «ظلم» است.

متأسفانه این امور خوب بیان و تشریح نشده‌اند. اگر به راننده‌ی خودرویی متذکر شوند که صدای موسیقی را بلند کردی، این را نوعی اختناق قلمداد می‌نماید، در حالی که مجبور کردن دیگران – به ویژه کسانی که نمی‌خواهند بشنوند - به شنیدن آن موسیقی، از مصادیق بارز زورگویی، تجاوز به حقوق و ظلم به دیگران است. و جالب آن که بدانیم در امریکا و اروپا، جرم رانندگی محسوب می‌گردد.

پوشیدن لباس تحریک‌آمیز، رفتارهای تحریک‌آمیز و هم چنین بوی عطر زن نیز از عوامل جلب توجه نامحرم و نیز تحریک جنسی اوست.

ذیلاً فتاوای برخی از مراجع محترم ایفاد می‌گردد و البته بقیه نیز فتوای چندان متفاوتی ندارند:

- آیت الله العظمی خامنه‌ای:

فى نفسه مانعى ندارد ولى اگر جلب توجه نامحرم مى‌كند بايد از كنار نامحرم عبور نكنند.

2- آیت الله العظمی مبشر کاشانی:

استعمال عطر و ادکلن برای بانوان چنانچه موجب جلب توجه و تحریک نامحرم شود جایز نیست.

ولی استعمال خوشبو کننده و مواد ضد عرق بدن که این خصوصیت را ندارد اشکال ندارد.

3- آیت الله العظمی صافی گلپایگانی :

جایز نیست.

4- آیت الله العظمی مکارم شیرازی:

در مورد عطر زدن خانم‌ها در بیرون از منزل، از اين كار در روايت اسلامى نهى شده است، ولى چنانچه مقدار كمى براى از بين بردن بوى عرق و مانند آن بزنند مانعى ندارد.

5- مرحوم آیت الله بهجت (ره): در مواقع غیر مناسب بهتر است ترک شود، ممکن هم هست گاهى موجب تمایلاتِ بد باشد و معرضیّت فتنه و فساد داشته باشد که در این صورت جایز نیست.

6- آیت الله روحانی: در یک روایت نهی شده است از استعمال عطر و امثال آنها برای خانم‌ها در وقت بیرون رفتن از منزل، ولی محمول است بر کراهت، یا در صورتی که محرک شهوت باشد.

7- حضرت آیت الله مظاهری: جایز نیست.

8- آیت الله جعفر سبحانی: بسمه تعالى: هر گاه در معرض نا محرم است حرام است . و الله العالم



ارسال..... واحد تبليغات

سيد شهيدان اهل قلم شهيد سيد مرتضي آويني


راوی

آماده باشید كه وقت رفتن است

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد كه عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشكنند. آنان كه رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ كعبه آنان كه درمكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره می كند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنكه این همه ، سرابی است كه از انعكاس نور در كویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . كعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لكن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی كه امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن كه می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد كه شكستن حرمت حرم آن همه عظیم است كه چیزی را با آن قیاس نمی توان كرد. بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مكه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار كلام « كُن » بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له كن فیكون . در میان « كُن » و « یكون» تنها همین « فا » ( ف )‌فاصله است ،‌ و آن هم در كلام ، نه در حقیقت . آیا امام كه خود باطن كعبه است ، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شكسته شود‌؟ ... خیر.

امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با كاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است كه اكنون می بینمش . گویا می بینم كه بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و كربلا از هم می درند و از من شكمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می كنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد كرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد . اكنون آن كه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است ... پس همراه با عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .»

راوی

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است . هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته اند ؟
الرحیل ! الرحیل !

اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند كه ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش می خواند .

« ابوبكر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » كه در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاكم مكه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد كرد . محمد بن حنیفه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و به یمن بگریزد .

امام فرمود: « آری ، اما پس از آنكه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه كه خداوند می خواهد تو را در راه خویش كشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت :‌‌« انا لله وانا الیه راجعون ...»

راوی

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی كه می رود ، تصدیق خواهد كرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری(س) نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای كه در آن نوشته بود :‌« شما را به خدا سوگند می دهم كه ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینكه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست كرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت .

راوی

عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد ،‌خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه  پاسخ می گوید :« آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می كند هرگز تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنكس كه در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... »

عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب كبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .

راوی

یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد كه :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است كه علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می كشد و ... بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می كند . یاران ! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن ، كه گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای كه كسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفكند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا ، و كدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین كه از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب كنید.


ارسال... افسر جنگ نرم

بانو  ، بايد زانو زد در برابر تو



دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟


گفتم:

برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه.


ارسال...واحد تبليغات

هدفم از رفتن به جبهه، خدمت به کشورم بود



هدفم از رفتن به جبهه، خدمت به کشورم بود
مهدي کاوکاتو در 31 شهريور سال 1346 در تهران متولد شده است وي از جانبازان پر افتخار هشت سال دفاع مقدس کشورمان است پايگاه اطلاع رساني قربانيان سلاح هاي شيميايي با اين جانباز شيميايي به گفتگو پرداخته است.

مهدي کاو کاتو  گفت: سال 1363 بود تنها 17 سال داشتم که راهي جبهه شدم از طريق لشکر مالک اشتر راهي جبهه  و منطقه دو کوهه شدم.

 وي افزود : مي خواستم به کشورم خدمت کنم براي همين به جبهه رفتم تنها هدفم خدمت به کشور بود.

اين جانباز شيميايي در مورد چگونگي شيميايي شدنش خاطر نشان کرد : در سال 1366 در حلبچه بودم که هدف بمباران شيميايي قرار گرفتيم و دچار عوارض شديد شيميايي شدم و به دليل همين عوارض خاطرات آن دوران را به خوبي در خاطر ندارم.

وي در ادامه افزود: براي درمان عوارض شيميايي به بيمارستاني در غرب کشور منتقل شدم و اکنون براي درمان تحت نظر پزشکان بيمارستان ساسان هستم اما تا آنجا که مي توانم از دارو استفاده نمي کنم.

وي گفت: در حال حاضر به دليل عوارض شيميايي قادر به کار کردن نيستم و به دليل مشکلات شيميايي شدنم تا کنون ازدواج نکرده ام و همراه با پدر و مادرم زندگي مي کنم.



ارسال..... واحد تبليغات

رهبر معظم انقلاب: واقعیتی به نام «تهاجم فرهنگی» را سالها قبل گوشزد کردم، هم اکنون عینیات انکار ناپذی



رهبر معظم انقلاب اسلامی با تبیین اهمیت حیاتی مقوله فرهنگ و جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی، ضمانت اجرای مصوبات این شورا، وظایف نظارتی و هدایتی دستگاه‌ها در مقوله فرهنگ، ضرورت برخورد حکیمانه با پدیده‌های فرهنگی، استمرار پیشرفت علمی در دانشگاه‌ها، تدوین مبانی تحول علوم انسانی و صیانت از زبان زیبای فارسی، نکات مهمی را بیان کردند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز (سه‌شنبه) در دیدار رئیس و اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، اولین نکته سخنان خود را به موضوع اهمیت و جایگاه فرهنگ در جامعه اختصاص دادند و با اشاره به شخصیت و سوابق فرهنگی روسای سه قوه و همچنین اکثریت اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی بعنوان دردمندان عرصه فرهنگ، گفتند: بر همین اساس از این شورا انتظار می رود اهتمام و تلاش بیشتری برای برجسته کردن موضوع فرهنگ در جامعه و رساندن آن به جایگاه واقعی، به خرج دهد.

رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه فرهنگ و ارزشهای فرهنگی، هویت و روح یک ملت است، خاطرنشان کردند: فرهنگ، حاشیه و ذیل اقتصاد و سیاست نیست بلکه اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل فرهنگ هستند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با اشاره با تأکیدهای قبلی مبنی بر لزوم وجود پیوست فرهنگی برای همه موضوعات و مسائل مهم در عرصه های مختلف افزودند: برخی اوقات ممکن است، تصمیم گیری ها و مصوّبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی علمی، تبعات منفی فرهنگی در جامعه بوجود آورد که دلیل آن نبود پیوست فرهنگی است.

ایشان تأکید کردند: برای فعالیتهای فرهنگی، برنامه ریزی ضروری است و نمیتوان انتظار داشت که فرهنگ کشور اعم از فرهنگ عمومی، فرهنگ نخبگان و فرهنگ دانشگاهی، به خودی خود پیش برود.

رهبر انقلاب اسلامی از این نکته وارد موضوع لزوم نظارت و هدایت دولت درخصوص مسائل فرهنگی شدند و خاطر نشان کردند: دستگاههای مختلف در قبال جریان فرهنگ عمومی کشور مسئولند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هدایت و نظارت در مسائل فرهنگی را همچون مراقبت باغبان از گلهای زیبا دانستند و گفتند: کندن علف های هرز در یک بوستان به معنای رشد گلها و استفاده طبیعی آنها از آب و نور و هواست.

رهبر انقلاب اسلامی حساس بودن و مقابله با مسائل مخرّب فرهنگی را از وظایف نظارتی حکومت دانستند و افزودند: همه ما در قبال مسائل فرهنگی و فرهنگ عمومی کشور مسئولیت شرعی و قانونی داریم.

رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه فرهنگ همواره متکی به حضور مردم است، افزودند: سپردن مسائل فرهنگی به مردم نافی وظیفه نظارتی و هدایتی دولت نیست و حضور حکومت و دولت در عرصه فرهنگ نیز به معنای سلب حضور مردم نمی باشد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با اشاره به برخی اظهارات غیر مسئولانه در خصوص لزوم آزادی های فرهنگی همچون غرب، خاطر نشان کردند: چرا هنگامی که غربی ها بر مسائل غیر معقول و انحرافی همچون اختلاط زن و مرد با عنوان تساوی زن و مرد، یا سبک زندگی خود با عنوان پیشرفت و تجدد لجاجت دارند، ما بر ارزشهای والای فرهنگ خود اصرار نداشته باشیم؟

جایگاه و اهمیت شورای عالی انقلاب فرهنگی دومین نکته ای بود که رهبر انقلاب اسلامی به آن اشاره کردند و گفتند: شورای عالی انقلاب فرهنگی یکی از ابتکارات با برکت امام خمینی (ره) بود که عالی ترین و بهترین مرکز فرهنگی کشور است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، حضور مسوولان ارشد و همچنین حضور چهره های تأثیرگذار علمی و فرهنگی در شورای عالی انقلاب فرهنگی را مهمترین نقطه قوت این شورا دانستند و تأکید کردند: همین مساله موجب می شود که موضوع فرهنگ کشور، تابع بالا و پایین شدن جریانات سیاسی نباشد و حرکت فرهنگی کشور ضمن برخورداری از ثبات، از روزمره گی خارج شود.

ایشان افزودند: یکی از مسائل مهم در شورایعالی انقلاب فرهنگی این است که اعضای شورا، جایگاه و تأثیرگذاری آن را به عنوان مرکز اصلی سیاستگذاری فرهنگی کشور باور داشته باشند.

ایشان حضور مستمر اعضاء و تعطیل نشدن جلسات شورا را بسیار ضروری برشمردند و افزودند: شورایعالی انقلاب فرهنگی به مسائل زیرساختی و اساسی بپردازد و از ورود به جزئیات پرهیز کند.

رهبر انقلاب اسلامی سومین نکته خود را به ضمانت اجرای مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی اختصاص دادند و گفتند: مصوبات شورا حتماً اجرا شوند.

رهبر انقلاب اسلامی حضور رئیس قوه مجریه، رئیس قوه مقننه و قانونگذاری و وزرا و مسئولان را ضمانت اجرای مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی دانستند و خاطرنشان کردند: اسناد بسیار مهم و خوبی همچون نقشه جامع علمی کشور، سند تحول بنیادی در آموزش و پرورش، سند دانشگاه اسلامی، و سند راهبردی نخبگان باید اجرایی و عملی شوند و خودِ شورا نیز بر نحوه اجرای آنها نظارت داشته باشد.

واقعیتی به نام تهاجم فرهنگی، چهارمین نکته ای بود که رهبر انقلاب توجه اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی را به آن جلب کردند.

ایشان با اشاره به سخنان چهره های فرهنگی و سیاسی کشورهای مختلف از جمله کشورهای اروپایی درباره تهاجم فرهنگی آمریکا علیه سایر فرهنگها افزودند: واقعیتی که سالها قبل، آن را گوشزد می کردم هم اکنون، عینیات انکار ناپذیری یافته است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپس یک واقعیت دیگر را مورد اشاره قرار دادند: «فعالیت حداقل صدها رسانه صوتی، تصویری، مکتوب و اینترنتی در جهان با هدف مشخص تأثیرگذاری بر ذهن و رفتار ملت ایران».

ایشان برخی بازی های رایانه ای و اسباب بازیهای وارداتی را از جمله مصداق هایی خواندند که در ترویج رفتار و سبک زندگی غربی در ذهن کودکان، نوجوانان و جوانان ایرانی تأثیرگذاری میکند.

رهبر انقلاب کار و ابتکار را اساس برخورد حکیمانه با مقوله تهاجم فرهنگی دانستند و تأکید کردند: باید با تلاش مبتکرانه به مقابله با این مقوله پرداخت که در این زمینه مسئولیت صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بسیار سنگین است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در همین زمینه به وزارت ارشاد توصیه موکد کردند: تولید کتاب، ترجمه کتاب های مفید، تولید فیلم های سینمایی جذاب با تکیه بر ظرفیت های بالای ساخت فیلم، تولید بازی های رایانه ای مفید، ترویج بازی های پر تحرک و تولید اسباب بازی های معنا دار و جذاب را در دستور کار قرار دهد.

رهبر انقلاب ، رصد و شناخت دقیق پدیده های نوظهور تهاجم فرهنگی را قبل از ورود به ایران ضروری دانستند و خاطر نشان کردند: دیر فهمیدن و دیر جنبیدن مشکل آفرین است بنابراین باید به موقع و حکیمانه برخورد کرد.

ایشان در تبیین برخورد حکیمانه خاطر نشان کردند: گاه باید از نفوذ پدیده ها، کاملا جلوگیری کرد اما برخی پدیده ها را میتوان پذیرفت و یا اصلاح کرد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان آخرین نکته در بحث تهاجم فرهنگی، انفعال و موضع دفاعیِ صرف در مقابل فرهنگ مهاجم را، بدترین و خسارت بار ترین نوع برخورد خواندند و خاطر نشان کردند: مواضع تهاجمی نیز در برخی موارد لازم است اما به هر حال در هر شرایط باید حکیمانه و با فکر عمل کرد.

رهبر انقلاب سپس در پنجمین نکته از سخنان خود رئیس و اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی را به توجه کامل به ضرورت استمرار پیشرفت علمی در دانشگاهها و مراکز پژوهشی فراخواندند.

ایشان شتاب فراوان علمی کشور و پیشرفتهای علمی یک دهه اخیر را واقعیت مبارکی خواندند که مخالفان ایران نیز به آن اذعان کرده اند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با یادآوری سخنان رئیس جمهور در همین زمینه، همه مسئولان کشور به ویژه وزیران آموزش عالی و بهداشت و درمان را موظف کردند همه تلاش خود را بکار گیرند تا چرخه پیشرفت علمی کشور کند نشود و هر روز توسعه و سرعت بیشتری یابد.

ایشان افزودند: واقعیتی به نام «ما می توانیم» در روح جوانان کشور موج می زند، این امواج نشاط آفرین را تقویت کنید تا به یاری پروردگار رسیدن کشور به قله های علمی و مرجع شدن علمی ایران و برپایی تمدن نوین اسلامی، تحقق یابد.

رهبر انقلاب اسلامی یک توصیه بسیار مهم دیگر هم داشتند و آن اینکه: دانشگاهها به هیچ دلیلی جولانگاه جریانهای سیاسی نشود چرا که اینکار جلوی رشد و شتاب علمی را می گیرد.

ایشان خاطرنشان کردند: همچون گذشته اعتقاد داریم جوان به ویژه جوان دانشجو موتور محرک تحولات سیاسی اجتماعی است اما این مسئله با تبدیل دانشگاه به محل جولان جریانهای سیاسی کاملاً متفاوت است.

ششمین نکته سخنان رهبر انقلاب در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، ابراز یک نگرانی شدید و دغدغه عمیق بود: «نگرانی از بی توجهی به زبان فارسی و تهاجماتی که به این زبان می شود».

ایشان با انتقاد از کاربرد تعابیر بیگانه در مواقعی که لغت فارسی وجود دارد افزودند: متأسفانه کار به جایی رسیده است که برخی از به کار نبردن اصطلاحات فرنگی احساس خجالت می کنند و نامها و تعابیر بیگانه در مسائل مختلف و حتی در مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان در حال گسترش است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تأکید کردند: شورایعالی انقلاب فرهنگی ضمن مقابله حکیمانه با هرگونه تضعیف و معارضه با زبان عمیق و زیبای فارسی، برای تقویت، گسترش و تحکیم زبان فارسی در همه زمینه ها، تلاش ملموس و مجدانه ای انجام دهد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه سخنانشان، وظایف شورای عالی انقلاب فرهنگی در زمینه علوم انسانی را یادآور شدند و افزودند: شورا، به عنوان اساسی ترین کار، به تدوین مبانی علمی و فلسفی تحول علوم انسانی اقدام کند.

رهبر انقلاب در آخرین نکته، ضرورت توجه به آسیبهای اجتماعی و علل فرهنگی آن را خاطرنشان کردند و افزودند: ریشه یابی و بررسی راه حلهای مسائلی همچون طلاق، فسادهای مالی و بزهکاری مورد توجه شورا قرار گیرد.

ایشان در زمینه مسائل اجتماعی، افزایش سن جمعیت کشور را خطری واقعی برشمردند و افزودند: مسئولان مقابله با کاهش جمعیت جوان کشور را جدی بگیرند و برای آن راه حلهای به موقعی ارائه دهند.

رهبر انقلاب در این دیدار همچنین یاد مرحوم دکتر حسن حبیبی را گرامی داشتند.

قبل از سخنان رهبر انقلاب اسلامی، حجت الاسلام والمسلمین روحانی رئیس جمهور، شورایعالی انقلاب فرهنگ را بالاترین نهاد سیاستگذاری فرهنگی کشور خواند و گفت: اگر دولت قصد داشت بهترین مشاوران فرهنگی را برگزیند، نمی توانست بهتر از اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی را انتخاب کند.

آقای روحانی با اشاره به مصوبات بسیار موفق شورا بویژه درخصوص تولید علم و فناوری تأکید کرد: دولت مصمم است اقدامات مجدانه ای را برای تکمیل چرخه علم و فناوری در کشور و تولید ثروت از علم و افزایش قدرت ملی، انجام دهد.

رئیس جمهور با تأکید بر عزم دولت برای اجرای مصوبات شورایعالی انقلاب فرهنگی خاطرنشان کرد: از جمله اسناد شورا، سند مربوط به نخبگان است که دولت برای اجرایی شدن آن و حمایت از شرکتهای دانش بنیان اقدام خواهد کرد.

آقای روحانی یکی از رویکردهای دولت را تهیه پیوست فرهنگی برای مسائل اجرایی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دانست و با اشاره به اهتمام دولت برای صیانت از باورهای دینی و اخلاقی، افزود: ما معتقدیم باورهای دینی باید در کنار عقلانیت و اعتدال، از افراطی گری و خرافه گرایی و شعار زدگی فاصله بگیرد.

رئیس جمهور با اشاره به نقش مردم در مسائل فرهنگی و همچنین وظیفه نظارتی شورایعالی انقلاب فرهنگی، موضوعات نهاد خانواده و آموزش و پرورش را دارای اهمیت ویژه برشمرد و تأکید کرد: اصلاح فرهنگ عمومی جامعه از طریق فرهنگ سازی در خانواده ها و مدارس امکان پذیر است.


ارسال..... بي سيم چي

اولین شهید تفحص چه کسی بود؟ +عکس

شهید «علیرضا حیدری»، از سربازان باصفای لشکر 27 محمدرسول ‌الله (ص) بود. محل اصلی خدمتش در واحد لجستیک لشکر در پادگان دوکوهه بود. هر بار که همراه برادارن تفحص برای انجام کاری از دوکوهه به فکه می‌رفت، با حسرتی وصف ناشدنی از آنها التماس دعا داشت تا محل خدمت او را نیز به آنجا منتقل کنند و او هم تفحص‌گر شود. در نهایت موافقت‌نامه را از واحد لجستکی گرفت.b_250_200_16777215_00_images_shahid_tafahos.jpg

به خاطر شوخ‌طبعی و جنب و جوش زیادش همیشه جایش در خانه خالی بود؛ آخرین بار به پدرش گفت «بابا من رفتم خط»، وقتی خداحافظی کرد مادر مشغول کار بود که گفت «مامان من دارم می‌روم، خداحافظ»؛ مادر تا به پایین برسد او رفته بود اصلاً نفهمید علیرضا چطور پوتین‌هایش را پوشید. فقط شنید که «سه ماه دیگر بر می‌گردم».

شیاری در اطراف ارتفاع 146 فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک وجود داشت که تعدادی شهید در آنجا بر زمین افتاده بودند؛ دهمین روز فروردین ماه سال1371 که عطر بهاری تپه ماهورها را پر کرده بود، نیروها به سه دسته تقسیم شدند و چند نفر دیگر هم به طرف همان شیار رفتند، سیدعلی موسوی تازه ازدواج کرده بود و بچه‌ها اصرار داشتند او همراهشان نیاید ولی قبول نکرد، سید که تخریبچی گروه بود در جلو حرکت می‌کرد و بقیه پشت سرش وارد میدان مین شدند.

چند شهیدی که در اطراف افتاده بودند جمع کردند و کناری گذاشتند؛ بچه‌ها مشغول جستجوی پلاک شهدا بودند، سیدعلی در سمت چپ مسیر خواست راهی باز کند تا چند شهید دیگر که آن طرف تر بودند بیاورند. سید در حال خنثی سازی بود که علیرضا متوجه پیکر شهیدی در انتهای معبر شد. سفیدی استخوان‌های کلاهخود توجه او را جلب کرد. از سید گذشت و به طرف آن رفت. ده پانزده متری دور شده بود که ناگهان صدای انفجار همه جا را پر کرد.

پای علیرضا به تله مین والمری گرفته بود و متلاشی شده بود. او همانجا خلعت سرخ شهادت را بر تن کشید و به آرزوی خویش رسید و قطعه 27بهشت زهرای تهران ردیف الف معطر به عطر حضورش شد.

آنچه می‌خوانید روایتی از زندگی این شهید سرافراز به زبان شیوا و با احساسات مادرانه است که تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

****

هفتم دی ماه 52 برف زیادی می‌آمد؛ علیرضا ساعت 10 شب به دنیا آمد. اول که دیدمش خیلی خوش رو بود و می‌خندید. نمی‌دانم چرا تو بنیاد شهید اسمش را غلامرضا نوشتند. ما تقریباً 13 سال مستأجر بودیم. علیرضا 4 ساله بود که رفتیم قرچک ورامین. هفت سال قرچک ساکن بودیم. بچه‌ها قرچک مدرسه می‌رفتند. از محیطش خوشم نیامد. بردمش ورامین‌ خودم صبح می‌بردم ظهر می‌آوردم. بعضی وقت‌ها که دیر می‌رفتم خودش با مینی‌بوس می‌آمد. یک روز علیرضا آمد و گفت مامان امروز پارکاب ماشین بودم؛ گفتم بچه جان می‌افتی برای چی می‌ری، گفت صدا کردم صادق علی، قهوه‌خونه، منبع آب، همه ایستگاه‌ها را هی صدا می‌کردم، گفتم تو مسافری یعنی چی؟ گفت اگه کمک شوفر کنم چه می‌شه؟

*اهل دعوا نبود

علیرضا در بازی اهل دعوا نبود. مدرسه هم می‌رفت همین‌طور بود. در کارهای خانه پسرها کمک می‌کردند زمانی که قرچک بودیم خانه‌مان 200 متر بود باغچه داشت یک تاپ بسته بودیم که بیرون نرود. با توپ بازی می‌کردند گفتم فقط به درخت‌ها نخورد، درخت گیلاس، آلبال و زردآلو داشتیم.

*برایم کابینت ساخت

علیرضا تا کلاس هشتم درس خواند و همه را قبول شد. زمان درس خواندن به کسی کاری نداشت و خودش می‌نوشت؛ نمره‌هایش خوب بود. یک روز آمد گفت مامان پسر همسایه‌مان خیلی بد شده، این قدر ناراحتم که خدا می‌داند. گفتم ننه جان بابا ندارد نصحیتش کن. گفت چشم. بعدا فهمیدم چقدر با او صحبت کرده و او را جذب مسجد کرده بود.

یک سال مانده بود سیکل بگیرد. رفت کابینت‌سازی کار کرد. یک شب زنگ زد گفت مامان دیر میام امشب یک کابینت می‌خواهم دست اول بزنم، ببینم چه‌جور در میاد. آخر شب که آمد خانه کابینت را آورد با دیدنش گفتم این را برای من آوردی عروسک بازی کنم؟ گفت: یادگاری نگه‌دار. بچه زحمت کشی بود. پدرش مجروح شده بود و خانه بود. نفت نداشتیم من نگران سرمای خانه بودم. یک چراغ آورد و ده پانزده‌ تا پیت بیست لیتری گرفت. وقتی همه بشکه‌ها پر شد. گفت راضی شدی رفتم نفت گرفتم؛ گفتم دستت درد نکنه مادر خیر ببینی.

*دائم‌الوضو بود

آن سال‌ها ماهی 16 هزار تومن حقوق می‌گرفت که می‌داد به من. خودش هر چی می‌خواست از من می‌گرفت. از کسی پول نمی‌گرفت. از سرکار که می‌آمد می‌گفتم نماز خواندی می‌گفت من دست و صورتم را که سرکار می‌شویم وضو می‌گیرم نماز می‌خوانم. می‌گفتم خب الحمدلله؛ خیلی بچه‌ با خدایی بود روزه و نمازش ترک نمی‌شد. از 7 ـ 8 سالگی شروع کرد ماه رمضان روزه گرفتن. افطار که می‌کرد می‌رفت هیئت.

ایام دیگر سال هم هیئت شب‌های سه‌شنبه یا شب‌های جمعه برگزار می‌شد. می‌گفت من دارم می‌رم هیئت دنبال من نگردید. سر ساعت می‌رفت سر ساعت هم می‌آمد، مداحی را از بچه‌‌گی زمزمه می‌کرد راه می‌رفت و می‌‌خواند. شب شهادت حضرت زهرا (س) خوانده بود صدایش را ضبط کرده بودند. حلال و حرام را خیلی ملاحظه می‌کرد. اجازه نمی‌داد یک ریال مال کسی در جیبش برود یا مثلا حق کسی را خورده باشد؛ ‌اصلاً.

*گواهینامه، کارت عروسی و اعلامیه شهادت

بعد از کار در کابینت‌سازی بعد از مدتی گفت: من می‌خواهم بروم سربازی. برگشتم ازدواج می‌‌کنم. گفتم ننه جان قبل از تو دو سه تا هستند. گفت نه من به هیچ کس کار ندارم من برنامه خودم را دارم. گفتم هنوز 17 سالت تمام نشده. دفترچه گرفت و رفت سربازی، اولین بار که در لباس سربازی دیدمش خیلی خوشگل شده بود. انگار قد کشیده بود، توی سربازی هم با معرفت بود از اینجا گلاب و جوش شیرین می‌گرفت برای پوتین سربازها تا موقع نماز پاهایشان بود ندهد.

بین مرخصی‌هایش یک روز صبح رفت گواهینامه گرفت. ظهر آمد، گفت مامان اگر به من ناهار بدهی بعد از ظهر می‌روم گواهینامه موتور می‌گیرم. به شوخی گفتم بعدش برویم کارت عروسی بگیریم. اما سومی اعلامیه شهادتش شد.

*شرط شهادت

علیرضا با شهید و شهادت و جبهه خیلی آشنا بود. یدالله جوهری پدر شوهرم 76 سالش بود که به جبهه رفت و شهید شد. شوهرم از جبهه آمد مراسم تدفین را برگزار کرد و دوباره برگشت. پسر عموها و نوه خاله‌های‌مان هم شهید شدند، من علیرضا را به این مراسم‌ها می‌بردم خیلی علاقه داشت.

علیرضا یازده ماه خدمت کرد سربازیش اندیمشک بود با بچه‌های تفحص آشنا شد و رفت فکه. چهار روز به عید بود زنگ زد که «مامان از من راضی هستی» به پدرش گفت «آقا از من راضی هستی؟» گفت «آقا تو را به خدا اگر از من راضی هستی بگو». پدرش گفت مثلا اگر راضی باشم می‌‌خواهی چکار کنی؟ گفت «من تفأل زدم اگر پدر و مادر از اولاد راضی باشند، به درجه شهادت می‌رسد».

دیگر علیرضا را ندیدیم و با او صحبت نکردیم و خبری ازش نداشتیم تا اینکه روز نهم فروردین سال 71 اولین شهید تفحص شد و بعد از عید فطر روز هفدهم فروردین پیکرش به دست ما رسید.



ارسال_______ فرمانده

شهدایی که هنگام دفن لبخند زدند +تصاویر



 17 سال، 20 سال، یا 25 سال، سن و سال جوان هایی بود که درس و مدرسه و دانشگاه را نیمه کاره رها می کردند و راهی جبهه ها می‎شدند. وصیت نامه هایشان را که می خوانی، گویا با چهل ساله هایی طرفی که دیگر چم و خم روزگار را یاد گرفته اند و بعد از یک راه طی شده ـ به قول آوینی ـ، نشسته اند وصیت نامه نوشته اند.
راه این شهدا همچنان ادامه یافت و مردم کشورهایی همچون بحرین٬ سوریه و لبنان برای رسیدن به عزت و آزادگی جان‎ها بر کف دست‎هایشان گرفتند و جنگیدند.
راه شهادت هنوز هم بسته نشده و چه بسیار شیردلانی در توطئه‎های تروریستی کوردلان در همین سرزمین مادری‎مان به معنای واقعی "عاقبت به خیری" رسیدند.
در این بین٬ شهدایی بودند که هنگام دفن٬ لبخندی بر این دنیای فانی زدند و به لشگر سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پیوستند. ما نیز نتوانستیم به سادگی از کنار این موضوع گذر کنیم.

شهید اول: «حسن تقی‎پور گلسفیدی»
فرازهایی از وصیتنامه این شهید: خیلی دوست دارم در مراسم و مجالسی که به خاطرم برگزار می نمایید، نوحه ی ابی عبدالله الحسین(ع) و روضه ی آن حضرت را بخوانید تا ملت منقلب و مسلمان به خاطر آن حضرت بگریند و دیگر آن که می خواهم در کنار دیگر یارانم در بهشت تازه آباد سلمانشهر آرام گیرم و با آنان تجدید بیعت نمایم و ضمناً به مدت دوازده روز روزه بدهکار هستم. لطفاً برایم آن ها را به جا آورید. همچنین نماز قضا بسیار دارم، اگر لازم باشد برایم انجام دهید. از مال دنیا چیزی ندارم، ولی اگر احیاناً مالی است که اکنون به خاطر ندارم، از خانواده تقاضا می کنم تا آن ها را در راه خدا انفاق کنند تا در آن دنیا با دست خالی از مادیات به دیدار پروردگارم بروم و خدای ناکرده چیزی مرا به خودش وابسته نگرداند.
پنج شنبه بیست و یکم مردادماه 1361 اهواز – پایگاه شهیدبهشتی – تیپ کربلا – گردان علی ابن ابی طالب(ع) – گروهان یکم


شهید دوم: محسن حاج رضایی


این شهید شب 21 بهمن 1364 يعني در هفتمين سالگرد انقلاب اسلامي، در تركيب گردان كربلاي اهواز در عمليات والفجر 8 فاو شركت کرد و سرانجام درهمين عمليات در ساحل فاو به شهادت رسيد. پيكر مطهرش پس از چند روز كه در سرد خانه نگهداري شد به اهواز انتقال يافت و طي مراسمي با حضور خانواده و جمعي از مردم تشييع و در بهشت آباد اهواز در آغوش خاک آرام گرفت.
شهید سوم: شهید رضا قنبری

این شهید 19 دی ماه سال 65 در عمليات كربلاي 5 درحالی که در شلمچه تيربارچي بود، پس از اصابت تيري به قلبش در دم به شهادت رسید.
فرازهایی از وصیتنامه این شهید: اگر تكه تكه هم بشوم دست از دين اسلام بر نمي دارم. بخدا قسم از من حقير بشنويد مال اين دنيا هيچ ارزشي ندارد و هيچ بهانه و دليلي براي شركت نكردن در جنگ را نداريد. ولي حب دنيا و سستي ايمان نميگذارد شما بسوي خداي خود بشتابيد. بترسيد از اينكه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پيش امام زمان (عج) باز مي شود. نكند خداي ناكرده امام زمان (عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود. مگر خون شما از خون امام حسين (ع) و يارانش رنگين تر است و يا از آ نان معصوم تريد. در راه اسلام شهيد شدند تا اين آزادي را براي شما بدست آورند. بياييد لااقل اگر ايمان نداريد آزاد مرد باشيد. نگذاريد كه دشمن به خاك و ناموس شما تجاوز كند. قرآن مي فرمايد: هر كس خود را شناخت خداي خود را شناخته است. بياييد فكر كنيد و ببينيد كه هستيد،از كجا آمده ايد و به كجا خواهيد رفت.
شهید چهارم: علی المؤمن
مهندس شهید "علی المومن " جوان پاک باخته بحرینی که سلحشورانه در میدان دفاع از حق و حقیقت قدم نهاد و جان پاکش را در این راه فدا کرد.
نیروهای رژیم آل‎خلیفه در حال هجوم به جمعیت تحصن کننده در میدان "لؤلؤه" بودند که شهید علی المومن نجات جان زنان مستقر در میدان٬ خود را سپر تهاجم نمود.
شهید پنجم: حبیب لک زایی

سردار بی ادعا و گمنام زمین و نام آَشنای آسمانی‌ها، در 25 مهر ماه 1391 در مأموریت کاری و در لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در بیمارستان بعثت نیروی هوایی ارتش مصادف با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) و در سومین سالگرد شهادت سرداران شهید نورعلی شوشتری و شهید رجب‏علی محمدزاده ـ که به تعبیر سردار شهید لک‏زایی شهدای وحدت، امنیت و خدمت بودند ـ به فیض شهادت نائل شد و در سایه سپیدارهای ملکوت آرمید.

از مهم‎ترین مسوولیت‎های این شهید می‎توان به "تک تیرانداز گردان کمیل لشکر 41 ثارالله در دشت عباس"٬ "حضور در جبهه با سپاه حضرت رسول(ص)"٬ "تلاش فراوان برای جذب و اعزام نیرو به جبهه"٬ "تک تیرانداز گردان 409 لشکر 41 ثارالله(ع) در جنوب اهواز"٬ "مسئول اکیپ گشت پایگاه زابل"٬ "مسئول بسیج پایگاه زابل در سال 61"٬ "فرمانده حوزه مقاومت نجف اشرف بخش مرکزی زابل در سال 63"٬ "مسئول ستاد گردان لشکر 41 ثارالله در جنوب شلمچه در سال 66"٬ "کمک فراوان به سیل‌زدگان زابل در سال‌های 69 و 70"٬ "نقش تعیین‌کننده در عملیات نصر 3 در مقابله با اشراری که اموال عمومی سنگین را در سال 70 از منطقه دزدیده بودند"٬ "فرمانده سپاه زابل از سال 69 تا 79
معاون هماهنگ کننده منطقه مقاومت سیستان و بلوچستان از سال 79 تا 86"٬ "جانشین فرمانده منطقه مقاومت و جانشین فرمانده سپاه سلمان از سال 87 تا هنگام شهادت" اشاره کرد.
شهید ششم: سید وسام شرف الدین

«شهید سید وسام محسن شرف الدین» معروف به «سید نصر‌الله» از جمله نیروهای لبنانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مردم مظلوم سوریه عازم این کشور شد.
این شهید سرانجام روز پنجشنبه هفتم آذرماه 92 در حومه دمشق به شهادت رسید.




ارسال...زائر شهدا

حجاب


ای پیامبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که چادر بپوشند؛

این مناسب تر است تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند و خدا آمرزنده و مهربان است…

 

ارسال... واحد تبليغات

استفتا مراجع تقلید در مورد حجاب

امام خمینی (ره): آنها که زن‌ها را می‌خواهند ملعبه‌ی مردان و ملعبه‌ی جوانان فاسد قرار بدهند، جنایتکارند. زنها نباید گول بخورند. زن گمان نکند این مقام زن است که بزک کرده بیرون برود، با سر باز و لخت؛ این مقام زن نیست، زن باید شجاع باشد، زن آدم‌ساز است، زن مربی انسان است.

 

 

[2] حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی: «حجاب بانوان در اسلام یکی از اموری است که از وقتی استعمارگران، چشم طمع به کشورهای اسلامی و غصب معادن و منابع طبیعی آنها دوختند، مورد حمله‌ی آنها قرار گرفت؛ زیرا چادر و حجاب زنان مسلمان را یکی از عوامل بزرگ برای بقاء استقلال شخصیت اسلامی کل جامعه‌ی مسلمانان و حفظ هویت اسلامی آن دیدند و آن را مانع سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خود شناختند.

 

[3] حضرت آیت الله خامنه‎ ای: آیا جنایتی از این بزرگ‌تر نسبت به زن هست که زن را با آرایش، مد و جلوه‌گری زیورآلات سرگرم کنند و از او به عنوان یک ابزار و وسیله استفاده کنند؟ امروز سر و سینه را از زیورآلات پر کردن و آرایش و مد و لباس را بت قرار دادن، برای زن انقلابی مسلمان ننگ است، چادر بهترین نوع حجاب و نشانه‌ی ملی ماست. آیا حجاب از ضروریات دین است؟ حکم کسانی که به آن بی‌اعتنایی می‌کنند چیست؟ حضرت آیت الله خامنه‌ای: اصل حجاب ضروری دین محسوب است، ولی بعضی فروع آن ممکن است ضروری نباشد و بی‌اعتنایی به اصل حجاب و عدم رعایت آن معصیت و گناه است. حضرت آیت الله تبریزی: اصل حجاب برای زنان از ضروریات دین است و حکم کسانی که به آن بی‌اعتنایی نمایند، حکم بی‌اعتنایی به سایر تکالیف دینی است. حضرت آیت الله صافی: اصل وجوب حجاب فی الجمله از ضروریات اسلام است و منکر آن مرتد است، ولی بی‎اعتنایی به آن با عدم انکار وجوب آن باعث فسق است. حضرت آیت‌الله سیستانی: اصل حجاب از مسلمات شریعت است و در قرآن آمده است، ولی کسانی که توجّه به وضوح آن ندارند، انکار آنها مستلزم انکار نبوت نیست و بی‌اعتنایی عملی گناه است. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: آری حجاب از ضروریات دین است، ولی انکار آن برای کسانی که از ضروری بودن آن آگاهی ندارند، موجب ارتداد نمی‌شود. حضرت آیت‌الله بهجت: بی‌اعتنایی به حجاب گناه است و داشتن حجاب واجب است. پوشیدن جوراب نازک و بدن‌نما برای خانم‌ها در بیرون از منزل و انظار نامحرمان چه صورت دارد؟ و بیرون گذاشتن موهای سر از چادر و مقنعه توسط خانم‌ها در دید نامحرمان چگونه است؟ حضرت آیت الله خامنه‌ای: پوشانیدن بدن از نامحرمان بر زن واجب است و چنین جوراب‌هایی برای حجاب شرعی واجب کفایت نمی‌کند و پوشیدن تمام موی سر در برابر نامحرمان واجب است. آرایش زنان در خیابان‌ها و بیرون گذاشتن مقداری از موها و پوشیدن جوراب بدن‌نما و لباس‌های محرک چه صورت دارد؟ حضرت آیت‌الله خامنه‎ ای: بر زن واجب است تمام بدن و موی و زینت خود را از نامحرم بپوشاند. حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: حرام است. حضرت آیت‌الله بهجت: حرام است. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: حرام است. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: بدون شک جایز نیست. حضرت آیت‌الله تبریزی: جایز نیست. حضرت آیت‌الله سیستانی: جایز نیست. عدّه‌ای همراه با تبلیغات فرهنگی دشمن، در روزنامه‌ها و سخنرانی‌هایشان می‌گویند: چادر مشکی برای بانوان مکروه است و باید پوشش جدید، مانند مانتو و کت و دامن با رنگ‌های متنوع، جای‌گزین چادر مشکی شود. آیا چنین حرف و اقدامی صحیح است یا نه؟ خواهشمند است نظر شریفتان را مرقوم فرمایید. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: این صحبت صحیح نیست، و بهترین حجاب، پوششِ چادر است، و چادر سیاه هم بی‌اشکال است و کراهت ندارد. حضرت آیت‌الله تبریزی: زن باید بدن خود را در غیر وجه و کفین، از نامحرم بپوشاند و نیز باید زینت خود را بپوشاند و لباسی که زینت حساب می‌شود باید آن را هم بپوشاند، و با چادر بهتر می‌تواند بدن و زینت را بپوشاند و چادر سیاه، مثل عبای سیاه کراهت ندارد. حضرت آیت‌الله بهجت: این اقدام باطل است. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: نظریه‎ی مذکور صحیح نیست و مفاسد بسیار دارد. متأسفانه در این زمان عدّه‌ای اصرار بر آشکار شدن مفاتن زن و خروج او از ستر و عفاف، که حافظ شخصیت و ارزش و متانت اوست دارند و مع‌الاسف می‌خواهند این امر را اسلامی جلوه دهند؛ در حالی که برخلاف اسلام است. حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: چادر مشکی بهترین نوع حجاب است و پوشیدن لباس‌هایی که جلب توجه کند حرام است. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: با توجه به این‌که در حال حاضر رنگ مشکی برای حفظ پوشش زنان بهتر است، کراهت آن ثابت نیست. امروز یک حرکت خزنده‌ای علیه چادر، که یک حجاب ملّی و سنّتی است آغاز گردیده است، خواهشمندیم نظر مبارک را در این مورد مرقوم فرمایید. حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: سزاوار است خانم‌ها از چادر استفاده کنند؛ چون چادر در کشور اسلامی ایران از مظاهر و شعایر اسلام می‌باشد و با حفظ این شعار سعی کنند بانوان محترم، حرکت مورد سؤال را خنثی کنند. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: چادر بهترین پوشش برای خانم‌هاست، چون تمامی مفاتن بدن را می‌پوشاند. خانم‌های مسلمان باید آداب و سنن اسلامی را در لباس پوشیدن مراعات کنند و از تجدّدگرایی مضرّ پرهیز کنند. حضرت آیت‌الله بهجت: چادر حجاب پسندیده است. حضرت آیت‌الله سیستانی: چادر حجاب بهتر است و سزاوار نیست زن‌های مؤمن بدون چادر خارج شوند. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: حجاب یکی از قوانین مسلّم اسلام است و اساس آن پوشاندن بدن و موها غیر از صورت و دست‌ها تا مچ است؛ ولی بی‌شک چادر حجاب برتر است. حضرت آیت‌الله تبریزی: پوشیدن بدن بر زن واجب، و بهترین نوع پوشش واجب، همان چادر مشکی است که زن‌های مؤمنه خود را با آن می‌پوشانند. نظر جنابعالی در مورد پوشیدن لباس‌هایی که عکس یا علامت مربوط به کشورهای غربی روی آن نقش بسته است چیست؟ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: استفاده از این‌گونه لباس‌ها که ترویج فرهنگ غیر مسلمین مهاجم بر مسلمین است، اشکال دارد.

 

[4] حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: بهتر است از این نوع لباس‌ها استفاده نکنند. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: مسلمین از این‌گونه لباس‌ها استفاده نکنند. حضرت آیت‌الله تبریزی: برای مؤمن سزاوار نیست لباسی بپوشد که او را از زیّ مؤمنین خارج کند. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: هرگاه سبب ترویج فرهنگ بیگانگان گردد اشکال دارد. بعضاً مشاهده می‌شود که بعضی از افراد در مجالس عقد و عروسی و عدّه‌ای در انظار عمومی، اقدام به نصب کراوات و پاپیون بر روی پیراهن خود می‌نمایند، حکم شرعی استفاده از لوازم مذکور چیست؟ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بستن کراوات و پاپیون چون تقلید و ترویج از فرهنگ مهاجم غیر مسلمین است جایز نیست.

 

[5] حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: کراوات و پاپیون شعار کفار است و مسلمین نباید از آنها استفاده کنند. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: با توجه به این‌که کراوات و پاپیون در محیط ما ترویج فرهنگ بیگانه محسوب می‌شود، استفاده از آن اشکال دارد. حضرت آیت‌الله تبریزی: برای مؤمن سزاوار نیست لباسی بپوشد که او را از زیّ مؤمنین خارج کند. حضرت آیت‌الله بهجت: خلاف احتیاط است. 1) برخورد زن همراه با چهره‌ی خندان و متبسّم با مردان نامحرم هنگام خرید از مغازه‌ها و سایر برخوردها چه صورت دارد؟ 2) خندیدن زنان و دختران با صدای بلند در خیابان و یا انجام برخی حرکات دیگر که موجب جلب توجّه نامحرمان می‌شود چگونه است؟ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 1) صحبت کردن و خندیدن با نامحرم اگر موجب مفسده باشد جایز نیست. 2) از هر کاری که موجب جلب توجّه نامحرم می‌شود باید پرهیز نمود. حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: 1 و 2) به طور کلی دختران و زنان باید در مقابل مردان نامحرم به نحوی لباس بپوشند و راه بروند و صحبت کنند که موجب توجّه و نگاه سوء و تهییج مردان نشوند و اگر کردند گناه بزرگ است. حضرت آیت‌الله بهجت: 1) هر کاری که معرضیت ریبه و یا فتنه در آن است جایز نیست. 2) جایز نیست. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: 1) اشکال دارد و هنگام ضرورت نباید از مکالمات عادی تجاوز کنند. 2) بهتر است زنان و دختران مسلمان از این‌گونه کارها بپرهیزند و اگر منشأ فسادی شود جایز نیست. حضرت آیت‌الله تبریزی: 1) اگر از روی التفات کاری را که موجب جلب نظر اجانب شود انجام دهند اشکال دارد. 2) زن عفیف این کار را نمی‌کند، بلکه اگر معرض تهییج شهوت برای یکی از طرفین باشد حرام است. حضرت آیت الله لطف الله صافی: 1) مخالف نص قرآن است ولایخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض. 2) جایز نیست. برخی در مورد مسائل زنان اظهار نظرهای نامناسبی را ابراز می‌کنند، مانند بحث دوچرخه‌سواری یا ورزش بانوان، یا در مورد حجاب اظهار می‌دارند که به نظر ما کُت و دامن جهت حجاب کفایت می‌کند. نظر حضرتعالی در این زمینه‌ها چیست؟ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اظهارنظر در مسائل دینی و احکام شرعی بر کسانی که صاحب نظر نیستند جایز نیست؛ و بر مؤمنین واجب است در تمام احکام دینی به مراجع بزرگوار تقلید و اسلام‌شناسان مورد وثوق و اعتماد مراجعه نمایند. حضرت آیت‌الله تبریزی: ترویج اموری که مبدأ نشر فساد در جامعه یا بی‌عفّتی زنان و دختران شود جایز نیست؛ و پوشیدن لباسی که تمام حجم بدن آنان را نشان دهد که لباس زینت حساب بشود، کفایت نمی‌کند. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند. حضرت آیت‌الله بهجت: هر چه باعث فتنه و فساد باشد اشکال دارد. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: هر چه موجب اشاعه‎ی مفاسد اخلاقی گردد حرام است. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند. برخی از مادران، فرزندان دختر خود را که به بلوغ شرعی نرسیده‌اند با سر و پای برهنه درخیابان‌ها و مجالس در حضور نامحرمان می‌آورند، مستدعی‌ است وظیفه‌ی والدین را در قبال فرزندان خود بیان بفرمایید و این بی‌اعتنایی چه صورت دارد؟ حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی: بر پدر و مادر است که فرزندان خود را با آداب و رسوم اسلامی و وظایف شرعی آشنا کنند و چنانچه موارد مذکور موجب تهییج و مفسده شود، اگر چه بچه ممیز نباشد، باید آنان را بپوشانند و حفظ کنند تا جامعه آلوده و بی‌بندوبار نشود. حضرت آیت‌الله سیستانی: بر غیر بالغ، پوشیدن واجب نیست؛ ولی پدر و مادر لازم است که فرزند خود را به رعایت آداب و شئون اسلامی وادار نمایند و در تربیت صحیح شرعی آنان بکوشند. حضرت آیت‌الله بهجت: تمرین اطفال بر وظایف شرعیه به عهده‌ی والدین است. حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی: کار صحیحی نیست و والدین موظف‌اند دختر را از کودکی به رعایت حجاب و گریز از نامحرم عادت دهند و اگر در این امر مسامحه کنند و دختر را نسبت به نامحرم بی‌تفاوت نمایند، شریک در معاصی دختر هستند. در حدیث وارد شده است که در مجلسی که حضرت رضا(ع) تشریف داشتند و عدّه‌ای نیز حضور داشتند، دختر بچه‌ای وارد شد؛ حضار در مجلس یکی یکی دختر را مورد نوازش قرار دادند، تا رسید به حضرت رضا(ع) آن حضرت از سن دختر سؤال کردند؛ گفته شد پنج سال دارد؛ حضرت دختر را از خود دور کرد و رفتاری که دیگران کرده بودند ننمودند؛ و اعمال آن بزرگوار باید برای زن مسلمان سرمشق باشد. حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی: بر پدر و مادر لازم است فرزندان خود را به مسائل اسلامی از زمان طفولیت آشنا کنند. حضرت آیت‌الله تبریزی: پوشش بر دختران نابالغ واجب نیست؛ لکن وظیفه‌ی والدین است که دخترانشان را به پوشش اسلامی عادت دهند و فرزندانشان را با احکام اسلامی تربیت نمایند. در صورتی که زن می‎داند مرد نامحرم به قصد لذت به صورت و دست‎های معمولی زینت نشده‎ی او نگاه می‎کند، در این فرض پوشاندن صورت و دست‎ها لازم است یا نه؟ حضرت آیت الله خامنه‎ ای: در فرض مذکور باید حتی وجه و کفین خود را هم بپوشاند. حضرت آیت الله تبریزی: بلی در این صورت بنابر احتیاط پوشاندن لازم است. حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: دست و صورت بنابر احتیاط واجب باید پوشیده شود. (جامع‎الاحکام 2/165). حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بلی پوشاندن آن لازم است حضرت آیت الله بهجت: پوشاندن دست و صورت مطلقا بنابر احتیاط لازم است.



ارسال...واحد تبليغات

چرا گاهی دعایمان اجابت نمی‌شود؟

در پاسخ به این سوال، متذکر می‌شویم كه:

ـ اولاً هیچ دعایی، خالی از نوعی اجابت نیست، زیرا نوعی عبادت و پرستش است و در هر عبادتی که با قصد قربت انجام می‌شود، یعنی عبادت‌کننده تصمیم دارد به خدای خود نزدیک شود و به کمالات ذات اقدس اله آراسته گردد، خالی از اثر قربی نیست. بنابر این، همین که دعا و عبادت با خلوص نیت و شرایط لازم انجام می‌شود، در همان لحظه به اجابت می‌رسد و اثر معنوی خود را بر روح و جان انسان می‌گذارد.

رسول گرامی اسلام فرمود: هنگامی که خداوند بخواهد نیازهای بنده‌اش را برآورد، به او اذن و توفیق دعا کردن می‌دهد. (میزان‌الحکمه / حدیث 5583)

آن یکی اللّه مـــی‌گفتی شــــبی

تا که شیرین می‌شــــد از ذکرش لبی

گفت شیطان: آخــــر ای بسیار گو

ایــــن همـــه اللّه را لبیــــک کـــــــو؟

می‌نیاید یک جــــواب از پیش تخت

چنــــد اللّه می‌زنــی با روی سخـــت

او شکسته دل شــد و بنهاد ســر

دیـــد در خــــواب او خَضِر انــــدر خَضَر

گفت: هین، از ذکر چون وامانده‌ای

چون پشیمانی، از آن کش خوانده‌ای؟

گفت: لبیکــــم نمی‌آیـــد جــــواب

زآن همی ترســــم که باشــم ردّ باب

گفـت: آن اللّه تــــو، لبیک ماسـت

 

وآن نیاز و ســـوز و دردت پیک ماسـت

و با استمرار این حالت است که آدمی به تدریج مظهر نورانیت و اسماء و صفات کمالیه حق‌تعالی شده، به کمال و سعادت شایسته خود می‌رسد. خود دعا کردن، در حقیقت، درمان عطش قلب و تسکین سوزش جان و و نیاز روح به عروج به عالم قدس اله است. امام صادق (ع) فرمود: شما را به دعا سفارش می‌کنم. زیرا با هیچ عمل دیگری همچون دعا، به خدا نزدیک نمی‌شوید. (کافی، ج 2، 467).

ـ ثانیاً در صورت برقراری ارتباط صحیح و رعایت شرایط لازم که در ادامه به آن اشاره می‌شود، خواسته‌های مادی و معنوی انسان نیز در معرض اجابت قرار خواهد گرفت، ان‌شاءااله.

در ارتباطی که انسان با خدای خود دارد، هیج درب بسته، راه نرفتنی و هدف نارسیدنی وجود ندارد، در آستان ربوبی، همه چیز شدنی و رسیدنی است؛ منتهی باید توجه داشت،

شرایط برقراری ارتباط موثر با خداوند از طریق دعا و رسیدن به خواسته‌ها و نیازها:

استحضار دارید که تمامی عبادات، به خصوص دعا، دارای چندین اثر عمومی و خصوصی است. آثار عمومی دعا، معنویت، نورانیت، صفا و قربی است که در قلب و روح انسان ایجاد می‌شود و آثار خصوصی آن، تأثیرات معنوی و یا مادی خاص است که در اثر ارتباط موثر با خداوند حاصل می‌شود و در روایات و سند دعاها ذکر شده است، مانند دعا برای رفع امراض، فقر، گرفتاری و مانند آن.

قبل از بیان شرایط، متذکر می‌شویم كه دعا، اصولاً یک عبادت و عمل ارتباطی قربی با خداوند است، بنابر این، اگر به ثمر نمی‌نشیند، لزوما به خاطر مشکلاتی است که در این ارتباط وجود دارد، و راهکار عملی زیر که بر اساس سیستم علمی اخلاق ارایه شده است، مستقیماً به بررسی این مشکل از طریق اصلاح و تقویت رابطه با خدا می‌پردازد.

تصور کنید شما در چه صورتی حاضر می‌شوید با فردی از افراد انسانی، نیازهای خود را مطرح نمایید و از او در برخی مواقع که دچار مشکل شده‌اید، کمک بخواهید و مثلاً از او بخواهید به شما قرض بدهد و مانند آن.

دعا

این در صورتی است که:

ـ اولاً فرد مورد نظر را بشناسید و با او رابطه داشته باشید و او هم متقابلاً شما را بشناسد. هرگز از غریبه‌ای که شما را نمی‌شناسد، شما هم او را نمی‌شناسید و به توان او برای برآوردن خواسته خود، واقف نیستید، تقاضای کمک نمی‌کنید.

ـ ثانیاً باید این رابطه، دوستانه باشد. اگر میان شما، اختلاف و درگیری و مشکلاتی از این دست وجود داشته باشد، یا خودتان رویتان نمی‌شود به او رجوع نمایید و یا در صورت رجوع، چه بسا آنچنان که توقع دارید، به شما توجه نکند. ممکن است شما قبلاً او را آزار داده باشید و از خویش رنجانده باشید، آیا در این صورت، توقع خواهید داشت که به محض مراجعه، با مهربانی شما را بپذیرد و تمام خواسته‌های شما را با روی خوش و به سرعت برآورد؟

ـ ثالثاً انسان معمولاً به کسی روی می‌اندازد که پیش او احترام و آبرو دارد، باید رابطه شما با او، آنقدر مستحکم، صمیمی و قابل اطمینان باشد که شما بدانید، اگر روی بیاندازد و از او چیزی بخواهید، ناامید نخواهید شد و پاسخ رد نمی‌شنوید.

این قانون، در نوع رابطه تأثیرگذار با خدای متعال هم جریان دارد. در دعا و رابطه با خدای تعالی و درخواست از او برای رفع نیازها و برآوردن خواسته‌ها نیز همین امور رعایت می‌شود. در این زمینه، انسان مستجاب‌الدعوه به کسی گفته می‌شود، که:

ـ اولاً با خدا ارتباط دارد، اهل دیانت و عبادت است و رابطه‌اش با خدای متعال، قطع نیست.

ـ ثانیاً رابطه او با خدای متعال، سالم و اصلاح شده است، یعنی از عواملی که باعث تخریب رابطه انسان با خدا می‌شود، مانند گناه و نافرمانی، لقمه حرام، قساوت قلب، شرک خفی و مانند آن، پرهیز می‌کند.

گاهی اوقات، انسان از خداوند چیزهایی را درخواست می‌نماید و فکر می‌کند كه اجابت آن به نفع او می‌باشد، حال آن که در واقع به ضرر اوست.

ـ ثالثاً علاوه بر اصل ارتباط و اصلاح آن، در اثر شناخت خداوند، استمرار عبادت و دعا، حضور قلب، رابطه عمیق و مستحکمی با خداوند برقرار نموده و در حقیقت، هم عارف است و هم معروف؛ یعنی در اثر چنین ارتباطی، نزد خدا و ملائکه، معروف شده و اهل آسمان او را می‌شناسند. این یعنی یک انسان وجیه و آبرومند، یعنی کسی که وقتی از خدا چیزی طلب می‌کند، دعایش بی‌پاسخ نمی‌ماند.

البته ممکن است این حرف، ناامیدکننده به نظر برسد، یعنی کسی بگوید: خوب ما که مستجاب‌الدعوه نیستیم، هنوز نتوانسته‌ایم چنین رابطه‌ای را با خدا برقرار کنیم، از چنین وجاهت و آبرومندی نزد خدای تعالی برخوردار نیستیم، هنوز خود سازی نکرده‌ایم و از آلودگی‌ها خودمان را کاملاً پاک نساخته‌ایم و پرونده خوبی از این جهت نداریم، ما باید چه کنیم؟ آیا نباید دعا کنیم و مستقیم درب خانه خدا برویم؟ و آیا نباید به استجابت دعای خود امیدوار باشیم؟

بالاخره ما مسلمانیم، اگر چه هنوز نتوانسته‌ایم خیلی ایده‌آل باشیم، مستجاب‌الدعوه بودن، کار خیلی آسانی هم نیست. ما که هنوز در ابتدای راه یا خیلی غلو بکنیم بگوییم در اواسط راهیم، چه کنیم؟ آیا راهی برای ما وجود ندارد که با خدا، ارتباط موثر پیدا کنیم؟ و همانگونه که در آیه کریمه آمده، «ادعونی استجب لکم»، از خدا حاجت بخواهیم و به استجابت آن امید‌وار باشیم؟

دعا

باید بگوییم: بله؛ خوشبختانه برای این افراد نیز راه باز است، به طور کلی در ارتباطی که انسان با خدای خود دارد، هیج درب بسته، راه نرفتنی و هدف نارسیدنی وجود ندارد، در آستان ربوبی، همه چیز شدنی و رسیدنی است؛ منتهی باید توجه داشت، اگر کسی خودش آبرومندی کافی ندارد و از وجاهت لازم برخوردار نیست، راه ارتباط برای او این است که به آبرومند و صاحب وجاهتی رجوع کند و او را میان خود و خدا وسیله و واسطه قرار دهد، در همین زمینه، قرآن کریم می‌فرماید: وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛ به سوی خداوند، واسطه بجویید. (مائده، آیه 35) بحث شفاعت و توسل، دقیقاً برای این رابطه لحاظ شده است و فلسفه آن، جبران نقایصی است که انسان‌ها، برای ارتباط با ذات هستی دارند.

به دعای توسل توجه کنید، در پایان هر فراز از آن آمده یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله، یعنی‌ای آبرومند نزد خدا که در اثر این آبرومندی اگر به او رجوع کنی و از او چیز بخواهی دست رد به سینه تو نمی‌زند، ما را که از چنین آبرویی برخوردار نیستیم و نتوانسته‌ایم خدای تعالی را، آنچنان که باید از خود راضی نماییم، دریاب و میان ما و خدای متعال، به جهت قربی که داری واسطه شو و از او بخواه که نیازها و حاجت‌های ما را برآورد.

اگر انبیاء و اولیاء الهی، مستجاب‌الدعوه بودند به خاطر این بوده است که رابطه خوب و عمیقی با خدای متعال داشتند، مطیع او بودند و هرگز با او مخالفت نمی‌ورزیدند. البته این حالت؛ یعنی مقام استجابت دعا، اختصاص به ایشان نیز ندارد؛ یعنی برای تمامی مۆمنان، در صورتی که بتوانند رابطه صمیمی و مستحکمی با خدای تعالی برقرار نمایند، ممکن است.

بی‌تابی و عدم شکیبایی، گاهی سبب ناامیدی می‌شود و مانعی برای رسیدن به خواسته‌های مورد نظر می‌باشد. بدین جهت، بهتر است همراه با اصرار در دعا، عجله بیش از حد نداشته باشیم.

شرایط دیگری که برای اجابت دعا مفید است و از آیات و روایات اسلامی استفاده می‌شود، به قرار زیر است:

1- عدم مغایرت خواسته مورد نظر با حكمت خدا

خواسته مورد نظر، با حکمت و مصلحت الهی، مغایر نباشد: خدای متعال بر اساس حکمت و مصحلت خود، این عالم را طبق قوانین خاص اداره می‌کند و هیچ‌گاه، این قوانین را نقض نمی‌کند. بنابراین، استجابت دعا باید از کانال قوانین و سنن الهی جریان یابد. امام علی (ع) می‌فرماید: خداوند سبحان، حکمت خویش را نقض نمی‌کند، بنابراین هر دعایی را مستجاب نمی‌سازد. (میزان الحکمه/ج 2/ص 876).

گاهی اوقات، انسان از خداوند چیزهایی را درخواست می‌نماید و فکر می‌کند كه اجابت آن به نفع او می‌باشد، حال آن که در واقع به ضرر اوست. این حرف، اشاره به آیه 216 سوره بقره دارد که می‌فرماید: چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرّ شما در آن است.

2- ترکه عجله و شتاب

بی‌تابی و عدم شکیبایی، گاهی سبب ناامیدی می‌شود و مانعی برای رسیدن به خواسته‌های مورد نظر می‌باشد. بدین جهت، بهتر است همراه با اصرار در دعا، عجله بیش از حد نداشته باشیم. وظیفه ما دعا کردن و امیدوار بودن است و اجابت به عهده خداوند است. خوب است با توکل، زمان و شرایط اجابت را به خدای تعالی بسپاریم و آرام، منتظر فرا رسیدن آن بمانیم. امام صادق (ع) فرمود: همیشه مۆمن در خیر و آسایش است تا هنگامی که عجله نکند. در غیر این صورت، ناامید می‌شود و دعا را ترک می‌کند.

همچنین امام صادق (ع) می‌فرماید: به درستی که بنده هنگامی که دعا می‌کند، خداوند متعال در صدد برآورده ساختن حاجت اوست تا زمانی که او عجله نکند. (اصول کافی، ج 2، ص 474 ).

دعا

3- اصرار و الحاح در دعا

اصرار در دعا، خود می‌تواند عاملی در استجابت دعا محسوب شود؛ و این امر موجب خوشنودی خداوند متعال است. این طبیعی است که وقتی شما درب خانه کسی را با اصرار بکوبید و به کسی پیوسته مراجعه نمایید، بالاخره آن درب به روی شما باز خواهد شد و آن شخص به خواسته شما توجه خواهد نمود. البته اصرار نسبت به مردم، در آموزه‌های اسلامی، چندان موجه قلمداد نشده است، ولی نسبت به خدای تعالی، توصیه شده است. امام باقر (ع) می‌فرماید: بدرستی که خداوند متعال، کراهت دارد از اصرار مردم نسبت به یکدیگر برای ادای حاجات، در حالی که آن را برای خود دوست دارد. (میزان الحکمه/ج 2/ص 880).

4- رعایت آداب

رعایت آداب دعا و به طور کلی ادب در حضور، در ارتباط موثر با خداوند، نقش به سزایی دارد، در این قسمت، آداب استجابت دعا که در روایات به آن‌ها اشاره شده، ذکر می‌کنیم. از جمله:

1. گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در ابتدا

2. فرستادن صلوات

3. توسل به پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)

5- توکل به خداوند

مۆمن، پس از انجام وظایفی که به عهده دارد، نسبت به آنچه که از توان او خارج است و به مقدرات الهی مربوط می‌شود، به خداوند متعال توکل می‌کند، عاقبت کار را به او واگذار می‌نماید و مطمئن است، آنچه به خداوند مربوط می‌شود، به بهترین وجهی انجام خواهد شد. بنابر این، از آرامش کامل برخوردار است و نگران چیزی نیست.



ارسال... واحد تبليغات

همراه با امام‌کاظم علیه‌السلام در حریم دوست



امام حسین

همه امامان درباره امام حسین علیه السلام سخن گفته اند. حساسیتی که به حضرت اباعبدالله علیه السلام داشته اند به هیچ کس دیگری نداشته اند. این روشن است زیرا وسعت حرکت سیدالشهداء علیه السلام عالمگیر بود که نقش حیاتی برای بقاء و غنای تعالیم اسلامی داشت. امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام نیز توجه ویژه ای به شخصیت جدشان حسین بن علی علیهماالسلام داشتند.

و شاید بتوان گفت: ایشان خود پایه گذار عزاداری ویژه دهه محرم برای جدشان شدند. زیرا طبق روایتی که فرزند برومند این امام همام حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در توصیف حالات پدرشان در ایام محرم به خصوص در دهه اول از همان آغاز محرم دارند خود این سیره سنگ بنایی شد تا پیروان ایشان نیز به تبعیت از امامشان در دهه محرم اقامه عزا برای سالار کربلا بپا کنند.

 

دهه ای بسیار مهم

امام رضا علیه السلام فرمودند: بر مانند حسین باید گریست این گریه گناهان بزرگ را بریزد؛ سپس فرمود: پدرم را شیوه بود كه چون محرم می شد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم؛ روز دهم روز مصیبت و حزن و گریه‏اش بود و می فرمود: در این روز حسین كشته شد.[1]

این روایت در جواب کسانی است که به عزاداری دهه اول محرم ایراد می گیرند که هنوز روز شهادت امام حسین علیه السلام نشده چه دلیلی بر عزاداری وجود دارد؟ مگر عزاداری هر کس بعد از شهادتش نیست؟ البته این شبهه که زیاد هم بازگو می شود باید در جای خودش جواب داده شود اما در اینجا علاوه بر اینکه این سیره امام معصوم بوده است که عمل ایشان برای ما حجت است؛ در تاریخ شواهد بسیاری وجود دارد که برای امام حسین علیه السلام قبل از شهادت نوحه سرایی شده است. و حتی قبل از ولادت ایشان، توسط اولیاء و انبیای الهی و مادرشان حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها و نیز جد بزرگوارشان حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله. نتیجه اینکه اقامه عزا برای سید الشهداء علیه السلام زمان و مکان خاص نمی شناسد، پس این مقایسه بین عزاداری اباعبدالله علیه السلام با سایر عزاداری ها مقایسه‌ای نامناسب و بی مورد است. زیرا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ناحیه مقدسه می فرماید: «یا جداه! شب و روز برای تو گریه می کنم». و این گریه ای است که مناسبت خاص نمی خواهد. بله ایام محرم چون این مصیبت عظمی رخ داده است جا دارد بیشتر توجه به مصائب حضرت بشود همانگونه که در حالات امام کاظم علیه السلام آمده است.

ثواب زیارت امام حسین علیه السلام یک عمره قبول شده در درگاه الهی است نه صرف بجا آوردن عمره. چه بسا دهها عمره که مورد قبول واقع نمی شود! پس کسی که به زیارت حسین بن علی علیهما السلام برود مطمئن است که در نامه عملش یک عمره مقبول نوشته شده است

یک عمره مقبول

در ازای یک زیارت کربلا برای زیارت امام حسین علیه السلام ثواب های متفاوتی ذکر شده است؛ شاید بتوان در جمع بین این روایات گفت: ثواب زیارت کربلا بستگی به مقدار معرفت زائر به امام حسین علیه السلام است. که هر چه معرفتش بیشتر باشد ثوابش زیادتر خواهد بود.

حسن بن جهم مى‏گوید كه: به حضرت امام‏ كاظم‏ علیه السّلام عرض كردم: در مورد زیارت قبر امام حسین‏ علیه السّلام چه مى‏فرمائید؟ فرمود: تو خود چه مى‏گوئى؟ عرض كردم: بعضى از ما برآنند كه ثوابش برابر با (ثواب) یك حج است، و برخى دیگر مى‏گویند: ثواب یك عمره را داراست. فرمود: همان (ثواب) یك عمره مقبوله و درست را دارد.[2]

امام حسین

نکته ای که در این روایت است این است که ثواب زیارت امام حسین علیه السلام یک عمره قبول شده در درگاه الهی است نه صرف بجا آوردن عمره. چه بسا دهها عمره که مورد قبول واقع نمی شود! پس کسی که به زیارت حسین بن علی علیهماالسلام برود مطمئن است که در نامه عملش یک عمره مقبول نوشته شده است.

 

مهمترین حاجت یک بنده

امام‏ كاظم‏ علیه السّلام فرمودند: كمترین ثواب كسى كه با شناخت حق، احترام و ولایت امام‏ حسین‏ علیه السّلام او را در كنار رود فرات زیارت نماید، این است كه خداوند همه گناهانش را از اول تا آخر مى‏آمرزد.[3]

مهمترین حاجتی که یک بنده می تواند از خدا داشته باشد همین است که خداوند او را بیامرزد و این حاجت با زیارت امام حسین صلوات الله علیه محقق می شود.

در تاریخ شواهد بسیاری وجود دارد که برای حسین علیه السلام قبل از شهادت نوحه سرایی شده است. و حتی قبل از ولادت ایشان، توسط اولیاء و انبیای الهی و مادرشان حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها و نیز جد بزرگوارشان حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله. نتیجه اینکه اقامه عزا برای سید الشهداء علیه السلام زمان و مکان خاص نمی شناسد

تسبیحی از خاک کوی دوست

امام‏ كاظم‏ علیه السّلام فرموده است: شیعیان ما از چهار چیز بى‏نیاز نیستند، حصیرى كه بر آن نماز بگزارند و انگشترى كه در دست كنند و مسواكى كه با آن مسواك كنند و تسبیح از تربت سیدالشهداء علیه السّلام كه داراى سى و سه دانه باشد، هر گاه با آن ذكر بگویند خداوند برایشان در قبال هر دانه آن چهار حسنه مى‏نویسد و هر گاه بدون اینكه ذكر بگویند، با آن تسبیح بازى كنند، خداوند براى آنان بیست حسنه مرقوم مى‏دارد.[4]

 

یکی از حاملین عرش در قیامت

علامه مجلسى(ره) فرماید: حدیثى از حضرت امام‏ كاظم‏ علیه السّلام رسیده است كه: حاملین عرش روز قیامت هشت نفرند چهار نفر از پیشینیان و آنها نوح و ابراهیم و موسى و عیسى باشند و چهار نفر از آخرین و آنها محمد و على و حسن و حسین‏ علیهم السّلام باشند.[5]

 

عدم تبعیت امت از امام خود فقط در یک عمل

ابوالحسن امام‏ كاظم‏ علیه السّلام گفت: مردم در طاعات خود به امام حسن و امام حسین‏ علیهماالسّلام اقتدا نكرده‏اند، جز در نماز طواف فریضه كه از سنت این دو بزرگوار اتخاذ سند كرده‏اند و بعد از نماز عصر و بعد از نماز صبح، نماز طواف مى‏خوانند.[6]

باید صد افسوس خورد که چرا امت پیامبر صلی الله علیه و آله دو گل خوشبوی او که سید جوانان بهشت هستند را الگو دینی خود قرار ندادند!

 

پی نوشت:

1. ابن بابویه، محمد بن على - كمره اى، محمد باقر، الأمالی (للصدوق) / ترجمه كمره‏اى، 1جلد، كتابچى - تهران، چاپ: ششم، 1376ش، ص 128

2. ابن بابویه، محمد بن على - مجاهدى، محمد على، پاداش نیكیها و كیفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال، 1جلد، انتشارات سرور - قم، چاپ: اول، 1381ش، ص231

3. ابن بابویه، محمد بن على - بندر ریگى، ابراهیم محدث، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال / ترجمه بندرریگى، 1جلد، انتشارات اخلاق - قم، چاپ: سوم، 1379ش، ص183

4. فتال نیشابورى، محمد بن احمد - مهدوى دامغانى، محمود، روضة الواعظین / ترجمه مهدوى دامغانى، 1جلد، نشر نى - تهران، چاپ: اول، 1366 ش، ص 651

5. كلینى، محمد بن یعقوب - مصطفوى، سید جواد، أصول الكافی / ترجمه مصطفوى، 4جلد، كتاب فروشى علمیه اسلامیه - تهران، چاپ: اول، 1369 ش، ج1، ص180

6.كلینى، محمد بن یعقوب - بهبودى، محمد باقر، گزیده كافى، 3جلد، مركز انتشارات علمى و فرهنگى - تهران، چاپ: اول، 1363 ش، ج4، ص36



ارسال......واحد تبليغات

این اشک‌ها، برای تو «بابا» نمی‌شود.



بسم رب الشهداء و الصدیقین



+شرح عکس:

(علیرضا احمدی روشن) وقتی تلویزیون داشت مستندی در باره‌ی پدرش پخش می‌کرد.


+سر قبر نشسته بودم باران می آمد.

روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن

از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.




زد به خنده و شوخی

گفت : بادمجون بم آفت نداره

ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟

مکث نکرد،گفت :سی سالگی

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم.


+شهادت گوارای وجود نازنینشان.



ارسال...... ديده بان

شهید علی مومنی


رجعت پیکر شهید 15 ساله بعد از 15 سال

نامش علی بود؛ همزمان با شهادت حضرت علی(ع) به دنیا آمد و در لشکر حضرت علی(ع) به شهادت رسید. 15 ساله بود و 15 سال هم پیکرش جلوی آفتاب گرم و سوزان مجنون همچون مولایش حسین بن علی(ع) باقی ماند.

شهادتم را به مادرم تبریک بگویید

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «علی مؤمنی» آمده است: «چقدر شهادت در راه خدا زیباست، مانند گل خوشبوست. من در این سرزمین این قدر با دشمن می‌جنگم تا پیروزی و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت نائل گردم، اگر لیاقت داشته باشم که در راه اسلام و قرآن شهید بشوم به مادرم تبریک بگویید چون به مهمانی خدا رفته‌ام. راستی که مرگ در راه خدا چه خوب و خواستنی است».


ارسال_____فرمانده

ورود پیکرپاک 38شهید دفاع مقدس به کشور



پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده امروز از مرز بین المللی شلمچه به آغوش میهنمان بازگشتند.

پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده در نقطه صفر مرزی شلمچه از مقامات عراقی تحویل گرفته شد و در مقابل اجساد سربازان عراقی به آنان تحویل داده شد. 

بنا به این گزارش سردار باقرزاده در مراسم تبادل پیکرهای مطهر شهدا در مرز شلمچه شمار شهدای ایرانی را 38 شهید اعلام نمود و افزود: پیکر این پرستوهای خونین بال با اجساد 12 سرباز عراقی مبادله شد و مجموع سربازان عراقی که تا کنون در خاک عراق تحویل داده شده است به 143 تن رسید.
وی افزود: پیکر پاک این شهدا در مناطق عملیاتی فاو، مجنون و نهر کتیبان عراق تفحص شد.
گفتنی است پیکر مطهر این شهدا پس از انجام مراسم به معراج شهدای تهران انتقال یافته و مراحل تکمیلی شناسایی این شهدا انجام می گیرد. اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.


ارسال.....پيک گردان

«فتح الفتوح» یعنی این… به قلم حسین قدیانی




این روزها تا سخن از امتیاز دادن و امتیاز گرفتن می شود، ناخودآگاه همه استناد به توافق ژنو می کنند و میز مذاکره. ما را اما روزگاری، زمین مبارزه ای هم بود به وسعت عملیات «الی بیت المقدس». آن روزها هم، ما در تحریم بودیم و کیلومترها جلوتر از تهدید، رسما مشغول جنگ. آن روزها، نه فقط خزانه، بلکه گاهی انبار مهمات مان هم خالی می شد. واقعا خالی می شد، نه دروغ! هسته ای که نبودیم هیچ، حتی سیم خاردار هم به حد کافی نداشتیم. به این کشور و آن کشور، رو انداختیم، به ما ندادند. آن روزها، این ما بودیم که به پدران خود، پول توجیبی می دادیم و قلک های پلاستیکی خود را می فرستادیم منطقه، بلکه در جبهه، گرسنه نمانند. قلک های ما البته پولی نمی شد، اما «امید» می داد به بچه رزمنده ها. آن روزها، وصله پینه چادر مادرمان، کلاس انقلاب را پایین نمی آورد. شوخی نبود؛ جنگ بود! باید با کم می ساختیم و قناعت می کردیم. آن روزها «۵ + ۱ + خیلی دیگر از قدرت های جهانی» رسما طرف دشمن متجاوز به خاک ما را گرفته بودند. از پابرهنگان عالم نیز جز دعا در حق یاوران خمینی، کار دیگری ساخته نبود. آن روزها، اما «بچه های انقلاب» معجزه کردند با دست خالی و لباس خاکی، که یقه اش هر چه بود، دیپلمات نبود! این تنها بخش کوچکی از امتیازات بسیار بزرگی است که ما آن روزها، و در زمین رزم، نه در میز بزم، از دشمن گرفتیم، بی آنکه امتیازی به دشمن بدهیم. بخوانید؛ «آزادی ۵۳۸۰ کیلومتر از خاک مقدس وطن، به اسارت درآوردن بیش از ۲۰ هزار نفر از نیروهای دشمن، فتح خرمشهر، غنیمت گرفتن ۵۵۰ تانک و نفربر زرهی، غنیمت گرفتن بیش از ۵۰ هواپیمای جنگی، غنیمت گرفتن ۶ هلی کوپتر، غنیمت گرفتن ۳۵۰ خودرو، غنیمت گرفتن ۳۰ قبضه توپ، غنیمت گرفتن هزاران اسلحه در انواع و اقسام مختلف، انهدام ۹۰ درصدی لشکر ۳ زرهی دشمن، انهدام ۸۰ درصدی لشکرهای ۱۱ و ۱۵ پیاده دشمن، انهدام ۵۰ درصدی لشکرهای ۹ و ۱۰ دشمن و… دست آخر، اقامه نماز شکر در مسجد جامع خونین شهر». آن روزها، ولی فقیه، نه بر اساس آنچه این و آن مرقوم داشتند، بلکه بر اساس حماسه واقعا رخ داده، تشکر کرد از بچه های انقلاب و گفت؛ «فتح خرمشهر، مافوق طبیعت بود». آن روزها شیمون پرز، نه که خوشحال نبود، بلکه عصبانی ترین سگ دنیا بود. آن روزها اعتراض نتانیاهو، فرمایشی نبود؛ فاکتور می شد برای سران کاخ سفید، نه احیانا بچه های دیپلمات! آن روزها دویچه سایتونگ می نوشت؛ «حالا دیگر ممکن است اصلا ایران طرف پیروز جنگ باشد و این تهدیدی برای دیگر کشورهای مایل به آمریکا در منطقه است، نه فقط رژیم صدام. از این پس احتمال مداخله بیشتر و گسترده تر ابرقدرت ها در جنگ است، چرا که بیم از صدور انقلاب ایران می رود». (آغاز تا پایان جنگ، محمد درودیان/ صفحه ۵۵) آن روزها بچه های انقلاب، عجیب صدای سگ کاخ سفید را درآوردند. آن روزها، «هیگ» وزیر خارجه وقت آمریکا برآشفته می گفت؛ «اکنون لحظه ورود جدی تر آمریکا به منطقه است. ما باید از طریق فعال کردن مذاکرات، کشورهای دیگر را هماهنگ کنیم. ایران بزرگ ترین تهدید برای ما و منطقه است». (همان/ صفحه ۵۷) دم تان گرم بسیجی های «الی بیت المقدس». معجزه شما، دنیای سلطه را بر آن داشت تا اعتراف کنند؛ «اگر جنگ عراق با ایران آغاز شده بود تا جمهوری اسلامی سرنگون شود یا جلوی صدور انقلاب گرفته شود، از این پس باید مراقب باشیم بیش از این، شیربچه های خمینی سیلی به ما نزنند». این همه را نوشتم تا بگویم «فتح الفتوح» اگر به معنای «پیروزی پیروزی ها» است، نه در «ژنو»، که در «محراب مسجد جامع خونین شهر» رقم خورد. درود خدا بر شهدایی که از جاده اهواز – خرمشهر، تا بلندای آسمان پل زدند. باورم هست «فتح الفتوح» کار بچه های خاکی انقلاب بود که اخم شان برای دشمن بود و تبسم شان برای ما. جان خود را نثار دوست کردند، بی محمد جهان آرا، شهر را آزاد کردند، لیکن در عوض صدها امتیازی که از دشمن گرفتند، یک امتیاز کوچک به دشمن ندادند. جان برای دوست دادند، اما امتیاز به دشمن ندادند. حقا که فتح الفتوح یعنی این… های شهدا! بر اساس قطره قطره خون سرخ شما در امتداد خون خدا بود که خمینی گفت: «خرمشهر را خدا آزاد کرد».



ارسال____ فرمانده

علی اکبر سلیمانی:فقط امام زمان(عج) را صدا بزن!



خداوند برای علی اکبر سلیمانی، جانباز قطع نخاعی از ناحیه گردن در سن 33سالگی سرنوشتی را رقم زد که بعد از مبارزه در جبهه حق همچنان با خاطرات و ترکش های آن زمان، دست و پنجه نرم می کند. او که از ناحیه گردن قطع نخاع شده است و حتی توان خوردن یک لیوان آب را هم ندارد از شجاعت و ایمانی برخوردار است که برای همه مثال زدنی است.

علی اکبر با تمام شجاعت، همسر و 5 فرزند خود را تنها گذاشت تا دلیرمردانه برای حفظ خاک این کشور بجنگد. روزهای سختی را خود گذرانده است و اکنون که غبار خستگی بر چهره اش نشسته است همچنان با صبر و حوصله از گذشته می گوید و خاطراتش را مرور می کند.

زحمات همسر و فرزندانش می گوید که او را در این راه سخت همراهی می کنند، آن هم بدون هیچ چشمداشتی. پدر مهربانی که در زمان جنگ مانند یک شیر مرد جنگید و اکنون هم با هوای نفس خود مبارزه می کند تا در این سختی ها شکر خدا را به جای آورد.

علی اکبر در تاکستان به دنیا آمده و اکنون در شهر صنعتی البرز ساکن است، با این جانباز ضایع نخاعی که سال گذشته با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتند، همراه با خانواده ایشان به گفتگو می نشینیم:

از ماجرای مجروحیتتان بگویید.

33 سال بیشتر نداشتم که جانباز شدم. آن زمان در مسجد ابوطالب در گردان محمد رسول الله(ص) حضور داشتم. شب عید سال 1362 بود که بچه ها می خواستند برای مرخصی بروند، به من هم گفتند، اما گفتم سال گذشته که شب عید برای مرخصی رفتم، هنوز هم بسیار پشیمان هستم و امسال می خواهم در جبهه بمانم آن روزها من در پاسگاه زید، پدافند بودم و دشمن در مقابل ما مستقر بود. خیلی دقت می کردیم که از سر از اقدامات دشمن درآوریم. ساعت چهار و نیم بعدازظهر بود و ما آماده باش بودیم. دشمن در آن زمان، هم ما را می زد و هم توپخانه را.

در آن لحظات من ایستاده بودم که گلوله ی خمپاره ای به طرفم آمد. بلافاصله شیرجه رفتم داخل یک گودال و خوابیدم زمین، صدای خمپاره در گوشم پیچید. یکدفعه دیدم دست راست و کمر و سرم بی حس شده، یکی از بچه ها با دیدن من فریاد زد سلیمانی مجروح شده. بچه ها به کمکم آمدند، احساس می کردم که خمپاره خورده به سرم و خون سردی از سرم بیرون زده و صدای بیرون آمدن خونم را احساس می کردم. صورتم را گذاشتم زمین و دیگر نتوانستم بلند کنم و همچنین نمی توانستم حرف بزنم. به دلیل خونریزی شدید مدتی متوجه چیزی نشدم و بعد از مدتی چشمانم را باز کردم و از رضایی یکی همرزمانم پرسیدم: دست من قطع شده؟ او هم گفت: نه. فقط امام زمان(عج) را صدا بزن و من هم متوسل شدم به آقا امام زمان(عج).

بعد از حادثه، شما را کجا بردند؟

از آنجایی که فکر می کردند من شهید شده ام، مرا به سردخانه بردند که من چشمم را باز کردم و یک خانمی که آنجا بوده متوجه شد و فریاد زد که من زنده ا م و بعد از آن مرا به بیمارستان گلستان اهواز بردند و پس از 8 بار جراحی به تهران انتقالم دادند.

از چه نقاطی ترکش خورده بودید؟

از قسمت جمجمه و همچنین ترکشی از زیر نخاعم عبور کرده و از معده ام خارج شده بود.

وضعیت جسمی شما در آن شرایط چطور بود؟

در آن زمان بدنم بی حس بود و صحبت می کردم، اما بعد ار درآوردن ترکش دیگر نتوانستم صریح صحبت کنم و در آن زمان نیز توانستند لخته ی عفونی داخل جمجمه ام را پاک کنند که اگر این اتفاق نمی افتاد، من دیگر زنده نبودم.

در آن لحظه، چه حسی داشتید؟
وقتی خمپاره به کمرم خورد، مثل یک نوار، دوران بچگی، روز ازدواج، پدر و مادرم و بچه هایم از جلوی چشمانم عبور کرد و دیگر چیزی از بدنم را حس نمی کردم. فقط صدای بچه ها را می شنیدم. دست و پاهایم بی حس بود و پرستارها هم نمی توانستند بفمهند من چه می گویم، نمی توانستم درست حرف بزنم.
در آن زمان شنوایی ام خوب بود ولی تکلمم نه یک روز بعد از عمل رفتم کنار پنجره و بعد از چند دقیقه صدای اذان را شنیدن و خودم شروع کردم به اذان گفتن، زمانی که توانستم الهم اکبر بگوییم اشک از چشمانم سرازیر شد. مادرم هم که در بیمارستان، کنار تختم خوابیده بود وقتی صدای مرا شنید، بلند شد و در کمال ناباوری پرسید: اکبر تو حرف میزنی؟

مشکل تکلم شما حل شد؟

بعد از آن ماجرا رفتم گفتار درمانی و صحبت کردن را مثل بچه ها از صفر شروع کردم و آنقدر تکرار و تمرین می کردم تا کلمه ها را بهتر ادا و با آنها جمله سازی کنم بالاخره هم با معجزه ی اذان، تکلمم را به دست آوردم. همین طور لثه هایم هم بی حس بود و همسرم هر روز با دستمال زبان مرا می گرفت و پیچ می داد تا زبانم کار کند و تقویت و محکم شود.3 سال طول کشید تا تکلمم به دست آورم.

بعد از مجروح شدن، چه کار کردید؟

آن موقع جوان بودم و به خاطر همین هم سعی کردم از کار افتاده نباشم و بیرون بروم و در مساجد حضور پیدا کنم.

شما از ابتدا از ولیچر استفاده می کردید؟

در ابتدا جانبازی ام 9 سال با عصاء راه می رفتم، اما به سختی. به طوری که پاهایم بیشتر از یک وجب باز نمی شد و نمازم را همیشه سرپا می خواندم، چون اگر می نشستم دیگر نمی تواسنتم بلند شوم. در سال 68 یک روز داشتم به دستشویی می رفتم که زلزله آمد و من زمین خوردم و دیگر نتوانستم بلند شوم و به همین خاطر پس از 9سال تلاش برای تقویت راه رفتنم شرایطم عوض شد و برای همیشه ویلچرنشین شدم.

مجروحیت شما چه تاثیری بر خانواده تان گذاشت؟

آن روز در جبهه در واقع این فقط من نبودم که ترکش خوردم بلکه این ترکش به همه ی اعضای خانواده ام اصابت کرد و همه با من در این مشکل شریک شدند.

آیا جامعه، شما و امثال شماها را درک می کند؟

از آن روزها این همه سال گذشته است ، اما به نظر من هنوز جامعه درک نکرده است که زندگی با یک جانباز آن هم از نوع ضایع نخاعی، چقدر سخت است. البته ما را مسوولان هم فراموش کرده اند.

آیا همسر شما شرایط شما را پذیرفته است؟

از آنجایی که من قبل از جانبازی ازدواج کرده بودم، به همسرم گفتم نمی خواهم تو به آتش من بسوزی، از من جدا شو برو برای خودت زندگی کن و اگر هم رفتی مطمئن باش من ناراحت نخواهم شد و چرا که زندگی با من مشکلات فراوانی دارد. او سرش را انداخت پایین و در حالی که اشک هایش را می دیدم، گفت: من خودم تو را راهی این مسیر کردم و با 5 فرزند تنها ماندم که تو راه امام راحل را ادامه دهی. من شرایط جنگ را می دانستم بنابراین اگر راضی نبودم تو را هم نمی فرستادم. لذا در کنارت تا همیشه می مانم چرا که از این طریق می خواهم دین خودم را به اسلام ادا کنم.

امروز از زندگیتان راضی هستید؟

زندگی خوبی دارم. قبل از جانبازی هم زندگی خوبی داشتم، اما تمام مشکلات زندگی من به گردن همسرم و فرزندانم افتاده است و این موضوع مرا اذیت می کند آنها به خاطر من باید این همه مشکلات را تحمل کنند. امروز به جای اینکه من دست بچه ها را بگیرم و آنها را به گردش ببرم، آنها دست مرا می گیرند و بیرون می برند و من واقعا شرمند بچه هایم هستم.

خانم زهرا آذربایجانی، همسر بزرگوار این جانباز، در خصوص تحمل مشکلات و اینکه چطور شد که این شرایط را پذیرفت می گوید:

من خودم همسرم را راهی جبهه کردم و با 5 فرزند تنها ماندم تا همسرم برای دفاع از کشور و پیروی از امام راحل با دشمن بجنگد و الآن هم با وجود همه ی این مشکلات، ناراضی نیستم، چرا که می خواهم نقش کوچکی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشم و اکنون هم با توکل بر خدا، با همسرم و فرزندانم زندگی مان را ادامه می دهیم و ایشان شاید توان جسمی نداشته باشند اما قلب بزرگی پر از محبت و عشق دارند و تا آخرین لحظه اگر لیاقت داشته باشم همسفر شان خواهم بود.

زمانی که متوجه شدید همسرتان مجروح شده چه احساسی داشتید؟

آن روزها شهدای زیادی می آوردند و ما هر روز شاهد تشییع شهدا بودیم. یک روز خیلی اضطراب داشتم. مادر شوهرم گفت: چرا این همه نگران هستی؟
گفتم: احساس می کنم می خواهند خبر بدی را بیاورند، که در همان لحظه در خانه را زدند و چون در آن زمان برای آرامش خانواده های شهدا، ابتدا می گفتند فرد جانباز یا زخمی شده و بعد آهسته آهسته می گفتند که شهید شده. لذا وقتی به من گفتند اکبر زخمی شده، فکر کردم ایشان هم شهید شده است.
اما وقتی اکبر را روی تخت بیمارستان دیدم، با وضعیتی که داشت، اصلا باورم نمی شد که همسرم آن مرد ایثارگر و پرتلاش، این چنین روی تخت بیمارستان است، برایم باور کردنش خیلی سخت بود.

بعد از مجروحیت ایشان چه کار کردید؟

40روز در بیمارستان کنار ایشان بودم. شرایط خیلی سختی بود اما باید برای وفای به عهدم این سختی ها را تحمل می کردم، ناگفته نماند پسر بزرگم محمد هم در این راه به من خیلی کمک کرد و بسیاری از مسئولیت های زندگی بر دوش ایشان بود. پسرم آن زمان 7 سال بیشتر نداشت اما از ابتدای این راه بهمراهم بود و واقعا نمی دانم چطور از ایشان تشکر کنم.

قبل از اینکه ایشان جانباز شوند زندگی چطور بود؟

ایشان دائما در حال کمک کردن به دیگران بود و به مردم خدمت می کرد و بیشتر مواقع بیرون از خانه بود و قبل از جنگ هم در جهاد سازندگی به محرومین خدمت می کرد و همینطور در داخل خانه هم به من همیشه کمک می کرد. من همیشه از ایشان راضی هستم.

محمد از روزهای جانبازی پدر می گوید و با ما همصحبت می شود:

من آن زمان 7 سال بیشتر نداشتم و لحظه ای که خبر مجروحیت پدرم را آوردند باورم نشد که ایشان مجروح شده اند و فکر می کردم که پدر شهید شده اند. آن روز به همراه مادرم به بیمارستان رفتم. اما به دلیل شرایط بد پدرم نگذاشتند زیاد انجا بمانم.

این وضعیت در تحصیل شما تاثیر نگذاشت؟

چرا متاسفانه شرایط زندگی خیلی سخت بود و ما از لحاظ روحی آسیب بزرگی دیده بودیم و من کمتر به فکر تحصیل بودم. به طوری که در مقطع سوم ابتدایی، مردود شدم. اما بعد ها با تمام شرایط سختی که داشتیم درسم را ادامه داده و سرانجام نیز وارد دانشگاه پیام نور تاکستان شدم.

از خاطرات آن زمان بگوئید؟

آن روزها پدرم به دلیل عدم توانایی جسمی بسیار آسیب می دید و به زمین می خورد و ما باید همیشه مراقب ایشان بودیم یک بار یک ساعتی مانده بود به تحویل سال، پدرم حمام رفته بود و بعد از بیرون آمدن از حمام به زمین خورد و از سرش خون زیادی رفت. با هزار سختی پدر را سوار دوچرخه کردم و به سمت بیمارستان شهید رجایی رفتیم. ساعت 11 و نیم شب بود در مسیر یکدفعه به دست انداز خوردیم و با شیرجه رفتیم روی آسفالت. در آن هنگام هیچ کس در خیابان نبود که به کمک ما بیاید. بالاخره پدرم را کول کردم و پیاده به بیمارستان رفتیم. و لحظه تحویل سال آنجا بویدیم.

از مشکلاتتان بگوئید؟
به نظر من ترکش های جنگ فقط به پدرم نخورده بلکه به همه ی اعضای خانواده ترکش خورده است و در حل مشکلات سهیم هستند و چون پدرم هم دچار موج گرفتگی بود و حالت عصبی داشت، ناخودآگاه، گاهی همه ی ما دارای مشکلات عصبی هستیم و از مسوولین گلایه داریم اما این را هم بگویم که در کنار همه ی این مشکلات، دل های شادی در کنار یکدیگر داریم.



ارسال______ فرمانده

خرمشهر پایتخت جنگ بود


خرمشهر پایتخت جنگ بود. الماس مفقود خاورمیانه؛ اسطوره و تمثیل روشنی از مقاومت ها، مظلومیت ها و ایستادگی های مردم، برای حفظ تمامیت ارضی میهن خود بوده و است. روزگاری که دشمن دست تجاوز بر کالبد خرمشهر گذاشت افرادی از این شهر جنگ زده مهاجرت کردند و خانواده هایی هم ماندند. خانواده نورانی ها یکی از آن هایی است که بر زمین خرمشهر ماندند تا صحنه ای خالی نماند. شور و حال دفاع از آرمان هایشان را داشتند.

محمد علی نورانی  مردی مهربان با تاریخ شفاهی گویایی از جنگ وارد می شود. به تمام پرسش ها با آرامش خاصی پاسخ می دهد. آرامشی که شور و شیدایی آن زمان ها را در ذهنمان مجسم می کند. متنی که در زیر می خوانید حاصل گفت و گوی خبرنگار نوید شاهد با رزمنده سالهای دور جنگ شهری خرمشهر و مدیر کنونی جمعیت دفاع از ملت فلسطین است.

محمد علی نورانی کیست؟
حاج \\\\\\\"محمدعلی نورانی\\\\\\\" اهل خرمشهر است، تمام مدتی که شهرش در اشغال عراقی ها بود، همان جا ماند تا از خاکش دفاع کند. او بارها در جنگ مجروح شده است، اما جز یک بار آن هم وقتی که شهید جهان آرا سهمیه حج اش را به او می دهد جبهه را ترک نکرد.
محمد علی نورانی متولد 1337، یکی از فعالان عرصه فلسطین و مدیر اجرایی جمعیت دفاع از ملت فلسطین، قائم مقام دفاع از جمعیت فلسطین، است وی همچنین سمت هایی از جمله معاون امور بین الملل و تبلیغات بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس مرکز( که به توسعه و ترویج فرهنگ ایثارگری و شهادت می پرداخت)، مدیر کل بنیاد حفظ آثار حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس استان را نیز تجربه کرده است.
محمد علی نورانی تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش را در خرمشهر گذارانده است. بسیار پر جنب و جوش و تیز بوده و عرصه های علمی زیادی را امتحان کرده است. از مدیریت، علوم سیاسی، و در این مدت همزمان غرق کار بوده و در آن زمان رها کردن کار برای درس را خیانت می دانسته است. محمد علی نورانی جانباز 70 درصدای است که ریه هایش بوسیله گاز خردل سوخته و تورم دارد، مشکل انسداد راههای هوایی هم به مشکلاتش افزوده است. در شکمش تیری است که از کنار نخاعش گذشته در دست چپش تیر است و چشم راستش تخلیه شده است.

ماندن در خرمشهر؛ محمد علی، همراه با همه اعضای خانواده
منزل نورانی ها آن موقع پاتوق جلسات گفت و گو های بچه های مبارز علیه رژیم شاه بود. همین خانه در کوران انقلاب محل ساخت مواد منفجره و سایر چیزهایی بود که تحت عنوان \\\\\\\"سه راهی\\\\\\\" با گوگرد و نارنجک ساخته می شد تا به عنوان تنها سلاح گرم در دست مبارزان قرار گیرد.
محمد علی در این باره می گوید: \\\\\\\"ما پنج برادر بودیم که همگی در انقلاب حضوری فعال داشتیم. سه تن از برادرانم تحت تعقیب ساواک بودند. بدین ترتیب که غلامرضا 3 بار توسط ساواک دستگیر شد. حاج عبدالله نورانی از دست ساواک می گریزد و به خانه تیمی در تهران پناه می آورد. این خانه تیمی متعلق به گروه فجر اسلام بود. در آنجا با آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای آشنا می شود. خودم نیز یکبار در جریان انقلاب همراه دوستان در مسیر مبارزه علیه شاه، توسط ساواک دستگیر و سپس آزاد شدم. یکی دیگر از برادرانم نیز در جریان انقلاب دستگیر شد و از سوی شهربانی به شدت مورد ضرب و شتم و جرح قرار گرفت. برادر کوچکتر رسول در سن 12-13 سالگی رابط بین گروه ها و افراد مبارز خانم و آقایی بود که در سطح شهر فعالیت می کردند.\\\\\\\"

رسول؛ رسانه کوچک مبارز
از آنجای که رسول سن کمی داشت کمتر مورد شک ساواک قرار می گرفت، برای حمل اطلاعیه ها و اعلامیه های امام و نشریات انقلابی از او استفاده می کردیم. او پیام رسان کوچک انقلاب بود. اعلامیه ها را دور بدن اومی پیچیدیم سپس یک اورکت گشاد تنش می کردیم و او با کمترین دردسر و با آسایش اعلامیه ها را حمل کرده و به دست دوستان مبارز می رساند. حتی از مزیت کمی سن برای رساندن گزارش ها و قرار ملاقات ها نیز استفاده می کردیم. و او رابط بین خانم ها و آقایان مبارز بود.
مادرمان نگران دستگیری رسول بود. لذا از ما خواست تا اعلامیه ها را به او بدهیم تا در زنبیل خرید خود جای دهد و هنگامی که به بهانه خرید بیرون می رود، اعلامیه ها را جا به جا کند.

وقتی رفیقم را زیر شکنجه ساواک از دست دادم!
حسن مجتهد زاده یکی از بهترین دوستان و به عبارتی رفیق من بود . من او را در زمان ستم شاهی از دست دادم. در مبارزات قبل از پیروزی انقلاب بسیار مبارز بود . با هم به روستاها می رفتیم و به آموزش قرآن می پرداختیم. به کودکان روستایی مبارزه با ظلم و سرمایه داری و بی عدالتی را آموزش می داد. از خصوصیت اخلاقی او شجاعت بی بدیلش بود. و در سازمان دهی گروه های مبارز علیه شاه نقش بسزایی داشت. خاطره بد از دست دادن او همواره مرا متأثر می کند.
او ماده منفجره ای با نام سه راهی که از ترکیب گوگرد و فیتیله درست می شد و مانند نارنجک دستی عمل می کرد، درست کرد و به سمت منزل یک ساواکی پرتاب کرد متأسفانه نارنجک به توری برپخورد کرده و به سمت حسن برگشت و منفجر شد. شهید حسن مجروح، توسط ساواک دستگیر شد و زیر شکنجه وحشیانه ساواک به شهادت رسید.

آرمان گرایی، پشتوانه فکری مقاومت
حاج محمدعلی نورانی خاطرات زیادی از خرمشهر دارد؛ چه زمانی که این شهر نگین خاورمیانه بود و چه روز هایی که نخل هایش بی سر شدند و خونین شهر نام گرفت.
خیلی از مردم خرمشهر قبل از سقوط در شهر ماندند و خیلی ها هم در همان مقاومت 45 روزه شهر را ترک کردند. خیلی ها حاضر نبودند که خانه و کاشانه شان را ترک کنند، خانواده حاج نورانی نیز از جمله خانواده هایی بودند که در خرمشهر ماندند، پدر و مادرش می گفتند که حتی اگر آتش هم از آسمان ببارد ما خانه و کاشانه مان را ترک نمی کنیم؛ به گفته او بسیاری از این ها که در خانه هایشان مانده بودند اسیر شدند و عده ای هم بر اساس آرمان گرایی شان که کشورشان و انقلاب شان را دوست داشتند و به آرمان های آن پایبند بودند ماندند و جنگیدند و تعداد زیادی از آن ها هم یا شهید شدند یا زخمی.
از حاج نورانی پیرامون دلیل و انگیزه اش در خرمشهر می پرسیم او با لحنی دلنشین و شمرده با لبخندی بر لب می گوید: آرمانگرایی انگیزه مشوق ما بود، به اعتقادات خود مؤمن بودیم و برای آن تلاش می کردیم. اگر انسان ها در زندگی انگیزه نداشته باشند، زندگی پوچ می شود و آن انسان بیهوده خواهد بود. ما به اسلام به عنوان مکتب آزادی بخش که حامی مستضعفین و قشر محروم است و برای همه بخش های زندگی برنامه دارد، اعتقاد پیدا کردیم. به اصول دین پایبند شدیم و برای اجرای این اصول مبارزه کردیم .

شعر مذهبی\\\\\\\"اصول دین چند تاست؟\\\\\\\" از خردسالی تا بزرگسالی
من و برادرانم در خانواده مذهبی رشد و نمو کردیم . به شکل سنتی مفاهیم و آموزه های مذهبی را دریافت می کردیم. یادم می آید وقتی بچه بودم پدر بزرگم برای ما اصول دین را آموزش می دادند به طوری که در کالبد وجودمان نهادینه شد و آن را حفظ کردیم. شعر اسلامی و کودکانه ” اصول دین” را برای آموزش مفاهیم دینی و مذهبی برای ما می خواندند. از همان جا ما به مفاهیم \\\\\\\"توحید، نبوت، معاد، امامت، عدل\\\\\\\" آشنا شدیم. بزرگتر که شدیم به شکل علمی تر و اقناعی دریافتیم که توحید چیست، از همان زمان درک کردیم که مبارزه برای کسب عدالت و اعتقاد داشتن به عدالت چیست و بر این آموزه هایی از کوچکی آنها را آموخته بودیم برهان منطقی یافتیم. برای این آموزه ها مبارزه را به صورت جدی شروع کردیم.

وقتی حاج نورانی جانباز می شود
محمد علی وقتی زخمی شد که عراقی ها خانه های سازمانی راه آهن را اشغال کرده بودند، حاجی به همراه پانزده نفر تصمیم گرفتند که جلوی بعثی ها را بگیرند و ورودشان را قطع کنند. عراقی ها در ساختمان های بلند شهر مستقر شده بودند، آن ها را دیدند و از آن جا به رگبار بستند و تقریبا ده نفر از آن 15 نفر که همراه اش بودند زخمی شدند، چهار نفری که مانده بودند زخمی ها را عقب می کشیدند.
او تنها مانده بود ناگهان یکی از میان کوچه ها داد می زند که چه کسی این جا آرپی جی دارد؟ و او داشت و به سمت صدا می رود. سرگرد شریف نسب به تنهایی گروه های مردمی را هدایت می کرد او را صدا زده بود، آن ها به سمت عراقی هایی می روند که روی پشت بام ها مستقر شده بودند. حاجی در اتاقکی روی یکی از پشت بام ها مستقر می شود، دو آر پی جی به سمت عراقی ها شلیک می کند و تعدادی از آن ها کشته می شوند، اما آن ها مسیر گلوله را شناسایی می کنند، به گلوله سوم نمی رسد که عراقی ها او را به رگبار می بندند و بعد از آن هم یک آر پی جی شلیک می کنند. او سخت زخمی می شود، یک چشمش را از دست می دهد.
می گوید: «یک آر پی جی زدند که باعث شد صورتم کلا سوخت و چشم راستم تخلیه شد و چشم دیگرم هم آسیب دید. یک تیر هم به دستم خورد و زمین خوردم در همان حین یکی از دوستان به من رسید و بی سیم زد که محمد نورانی زخمی شده و ماشین بفرستید.

از نگین خاورمیانه تا نخل های بی سر / روزی که خرمشهر زیبا بود
نورانی از روزهای قبل از جنگ و زیبایی خرمشهر یاد می کند و به یاد دارد که صدام بعد از فتح خرمشهر گفته بود؛ «من الماس خاورمیانه را گرفته ام و این الماس گرانبها را به هیچ وجه پس نخواهم داد و اگر روزی کسی توانست این الماس را از من بگیرد من کلید بصره را به او خواهم داد.»
او از روزهای خوب خرمشهر و رودخانه بسیار زیبا و مردم نجیب و آرام، بسیار متین و اهل مطالعه اش یاد می کند. شهری که به دلیل قرار گرفتن در تقاطع دو رودخانه اروند و کارون از وفور آب بهره می برد و به همین دلیل بسیار سرسبز و خرم بوده است. شهری که محور آن تجارت بود و 17 سفارتخانه و کنسولگری قبل از جنگ داشت.
نورانی می گوید: «خرمشهر13اسکله بارگیری داشت. وقتی متفقین در جنگ جهانی دوم خرمشهر را گرفتند برای انتقال مهمات و سلاح و تجهیزات شان به مرکز ایران از بندر خرمشهر استفاده می کردند. خرمشهر شهر زیبایی بود. غروب که می شد جوان ها کنار ساحل زیبای رودخانه می آمدند، قایق سواری می کردند و قدم می زدند؛ در واقع فضایی ایجاد شده بود که زوج های جوان و محلی و محل مباحثه روشنفکران دینی و مذهبی با مارکسیست ها شده بود. من با دوستانم شب ها می رفتیم لب رودخانه شعر حافظ، نیما،خیام و شاملو می خواندیم؛ بحث سیاسی می کردیم، فضای بسیاری خوبی بود.»
این فعالان عرصه فلسطین ادامه می دهد: با دوستان جمع می شدیم و در مورد شاعران مورد علاقه مان تبادل نظر می کردیم. نیمه شب صدای حزین بلم ران عرب را می شنیدم که با سوز و گدازی در دل شب آواز می خواند. خرمشهر تبعیدگاه جریان کمونیست و مارکسیست بود و از آنجایی که مذهبی ها قصد داشتند در مقابل جریان نفوذ این قشر مقابله کنند و بیم نفوذ جریان کمونیست می رفت، بچه مذهبی ها سیر مطالعاتی خود را در باب اصول عقاید مارکسیست ها و مارکسیست ها سیر مطالعاتی خود را در باب اصول عقاید اسلام آغاز کردند. از همین جا یک فضای کاملا علمی و روشنفکرانه گفت و گوی ایدئولوژیک برقرار شد. روشنفکران دینی و علمی زیادی نیز در دانشکده خلیج فارس حضور داشتند.

وقتی شهید جهان آرا از خیر حج رفتن گذشت
در طول جنگ فقط دو بار از جبهه خارج شد، یکی در سال 61، زمانی که بعد از سقوط خرمشهر و جنگ 45 روزه در خرمشهر که جنگی سخت و نابرابر بود و مقاومت کار هر کسی نبود، شهید جهان آرا یک سهمیه حج داشت، خودش نرفت سهمیه را داد به او.

نورانی می گوید: «خیلی اصرار کردم که شهید جهان آرا سهمیه اش را نگه دارد ولی گفت که موقعیت من برای رفتن مناسب نیست در نتیجه سهمیه را به من داد، انگار دنیا را به من داده بودند، در سن 22 سالگی می خواستم حاجی شوم. در مکه بودم که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنیدم خیلی اذیت شدم سرگشته و حیران در کوچه های مکه می گشتم.» او در توصیف این حیرانی می گوید:
در مکه خبر از تهران رسید که جهان آرا دراثر سقوط هواپیمای پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش شهید شده است، باورش برایم سخت بود. با تهران تماس گرفتم و گفتند این موضوع واقعیت دارد، سخت ترین خبری که در آن زمان شنیدم همین خبر بود. سرگردان در کوچه های مکه قدم می زدم و نمی دانستم با چه کسی درد و دل کنم؟! همراهانم که در حج حضور داشتند، نه من را می شناختند و نه جهان آرا را. آنها سرگرم عبادت و مکه خودشان بودند . تنهایی را با تمام کالبد وجودم درک کردم، در آن تنهایی گوشه ای نشستم و برای محمد گریه کردم. دوست خوبی بود، فرمانده خوبی، رفیق خوبی بود محبوب و متدین بود، الگوی تمام عیار از انسان مؤمن انقلابی که برای ارزش هایش سخت مبارزه می کرد، روحیه انسانی داشت، بسیار عاطفی و محبوب بود، ایثارگر کامل به معنای واقعی کلمه بود. در آن زمان در بین آدم ها 20 نفر مثل شهید محمد پیدا نمی کردیم.
بار دوم هم که از جبهه را ترک کردم در سال 62 برای ازدواجم بود که به تهران آمدم.

و نهضتی که ادامه دارد؛ دیروز در خرمشهر امروز برای فلسطین
نورانی در توضیح فعالیت کنونی اش می گوید: به دعوت دوستان به جمعیت دفاع از جمعیت فلسطین پیوستم تا به مسائل مردم مظلوم و محروم فلسطین رسیدگی کنم. از طریق امور خیریه عمرانی، فرهنگی، سیاسی به حمایت از فلسطینی ها پرداختم چرا که اینها هم برای عدالت و آزادی خودشان مبارزه می کنند. خوشحالم تمام عرصه خدمات و کارهایی که خداوند جلوی پایم گذاشته برای عدالت آزادی و آزادگی انسان ها بوده و همواره حوزه فعالیتم به گونه ای بوده و است که از نظر روحی مرا را ارضا کرده و هیچ گاه از کارهای گذشته ام پشیمان نبوده و نیستم.

مظلومیت همسران جانباز
محمد علی، بعد از جنگ مدت 11 سال به سمت مدیر کل بنیاد جانبازان خوزستان و مسئول تیمار داری و پرستاری جانبازانی شد که در جنگ آسیب دیده بودند. نورانی در توضیح شرایط خاص جانبازان می گوید: \\\\\\\"آنها شرایط خاص خودشان را دارند، شرایطی که توجه و عنایت خاصی را می طلبد. خصوصا جانبازان اعصاب و روان که به علت نوع آسیب های وارده که بخشی از مجموعه مغز و اعصاب را مختل کرده است بیش از سایر جانبازان درگیر مشکلات خانوادگی و اجتماعی هستند این جانبازان که بسیار در حق خانواده هایشان ظلم شده چراکه خانواده این جانبازان هیچ گاه آرامش ندارند و دائما مورد تهدید جسمی و روحی قرار می گیرند و هر لحظه ممکن است مورد غضب ناخودآگاه جانباز قرار بگیرند. به همین دلیل است که می گویم خانواده های جانبازان از خود جانبازان مظلوم تر و به شکل حق به جانبانه تری ایثار گر تر اند.\\\\\\\"

چرا ما در جنگ 8 ساله پیروز شدیم اما فلسطین 50 سال است که می جنگد؟اسرائیل از پشت دیوارها می جنگد
باید به ریشه کار بپردازیم. در مقاومتی که ما در خرمشهر و در طول دفاع مقدس داشتیم، یک گروه کوچک به نمایندگی از اسلام در مقابل یک جنگ بین المللی قرار داشت. اگرچه عراق از حمایت سیستم های اطلاعاتی و هواپیماهای آواکس آمریکایی، هواپیماهای جنگنده میگ و سوخو روسی و فرانسوی، سلاح های شیمیایی آلمانی ها و اروپایی ها، توپخانه اتریشی ها، پول و بودجه عرب های منطقه (که بعد از جنگ اعتراف کردند مبلغ 5 میلیارد دلار به صدام کمک کردند) سربازهای 17 کشور اروپایی و آسیایی بطوری که از 17 کشور که در جنگ 8 ساله ما حضور داشتند، اسیر گرفتیم. در واقع ایران در مقابل یک جنگ بین المللی (که طولانی ترین جنگ در طول تاریخ چندین ساله اخیر بوده است) قرار گرفته بود.
یک غده سرطانی به نام صهیونیسم در منطقه توسط انگلیسی ها و بعدها با حمایت امریکا ایجاد شده است. از آنجایی که منطقه خاورمیانه بسیار استراتژیک و مهم است و فلسطین در ارتباط با 3 قاره و لولای 3 قاره است، از جهت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی بسیار حائز اهمیت است و استکبار برای کنترل منطقه در دست خود، یک ژاندارم و پلیسی تحت عنوان کشور اسرائیل ایجاد کرده و توسط آن کشورهای دیگر را تهدید و کنترل می کند. لذا اسرائیل به تنهایی در منطقه حضور ندارد بلکه با پشتوانه ابرقدرتها و خصوصا حمایت علنی و آشکار صهیونیستها در منطقه حضور دارد. به همین خاطر است که مردم فلسطین که کشوری کوچک و ضعیف هستند با ابرقدرت ها و کشورهای قدرتمندی که از اسرائیل حمایت می کنند روبه رو هستند.
در واقع مردم فلسطین در مقابل پیشرفته ترین امکانات، ابزار جنگی، ابرقدرت های انگلیسی اروپایی و انگلیسی قرار دارند. چندین میلیارد دلار از مالیات آمریکا به اسرائیل کمک مالی می شود در حالی که مردم خودشان دچار مشکل اقتصادی هستند. و به همین دلیل جنبش وال استریت و جنبش مردمی 99 درصد در امریکا و اسرائیل را به راه انداخته اند. آمریکا این ابزار و پول ها را در اختیار اسرائیل قرار می دهد تا بدین وسیله مردم فلسطین را سرکوب کند و ابرقدرتها بتوانند به راحتی از اسرائیل شمشیری بسازند بر سر کشورهای خاورمیانه و عربی. آمریکا که با تهدید اسرائیل انها را تحت کنترل خود گرفتند.
آدمهای ترسویی مثل حسنی مبارک، ملک عبدالله، پادشاه کشورهای قطر و تونس و لیبی و.. که مورد تهدید قرار می گیرند از ترس اسرائیل مجبورند سیاست استکبار را بپذیرند، نفت را به قیمت ارزان در اختیار آنها قرار بدهند و فرهنگ غرب را تحمیل کنند.

یــاور محرومـــان و درد آشنـای دردمنـدان
بخوانید و آویزه گوش کنید، راهی به جز این نیست
من یک گلایه از همه کسانی که مسئولیت فرهنگی بر عهده دارند دارم و آن این است که متأسفانه نتوانسته ایم آرمان گرایی را پرورش دهیم. و مطالب خالص و اعتقاداتمان را به نسل جوان و نسل سومی ها منتقل کنیم. این ضعفی است که جامعه از آن رنج می برد. فضای فرهنگی و فکری جامعه تغییر کرده و ارزش ها دگرگون شده است طوری که جوانان به دنبال کسب درآمد بیشتر، ماشین شیک تر، لباس زیبا تر، سوق یافته اند و همه تلاششان هم این است که در این زمینه بهترین باشند، من نمی گویم این ها بد و ضد ارزش است، حتی اسلام این مسائل را منع نکرده، بلکه این برتری ها همه آن چیزی که ارزش می خوانیم نیست و مسائل عاطفی و روحی بعد دیگری است که نباید از آن غافل شد. ما نباید نسبت به جوامع بشری بی تفاوت باشیم. جوانان باید سخن سعدی را آویزه گوش خود کنند که: بنی آدم اعضای یکدیگرند, که در آفرینش ز یک گوهرند. چو عضوی به درد آورد روزگار, دگر عضوها را نماند قرار......
باید خود را به طریقی پرورش دهیم که از غم مردم مظلوم فلسطین و مسلمان غصه بخوریم و حقوق بشر به معنای واقعی و آسایش انسان ها هدف واقعی مان شود.



ارسال......تک تيرانداز

سید علی هاشمی،ناشناخته مثل هور بود


بعد از پیروزی در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس در سال‌های ابتدایی جنگ، این فکر که باید از نقاطی به دشمن حمله کنیم که هم دشمن در آن نقاط آسیب‌پذیر باشد و هم نتواند به راحتی متوجه کار ما شود، در سپاه شکل گرفت. یکی از نقاطی که هر دوی این ویژگی‌ها را داشت مناطق وسیع هورالعظیم و هورالهویزه بود. این دو منطقه، مردابی وسیع بود که تا داخل خاک عراق وسعت داشت و ما را مستقیم به منطقه استراتژیک بصره وصل می‌کرد. ولی وضعیت خاص این منطقة مردابی عظیم با سیلاب‌های تند فصلی و خشکی‌های محدود، تصمیم را سخت‌ می‌کرد. وسعت خشکی‌های تپه مانندی که توی هور از دل آب بیرون آمده بود گاهی فقط ۵۰ متر بود. به همین خاطر، جنگیدن توی هور یک نیروی ویژه آبی – خاکی می‌خواست که بتواند شرایط خاص، هور را تحمل کند. کسی که پیشنهاد انجام عملیات توی هور را داد کسی نبود مگر شهید علی هاشمی.

 

علی هاشمی خودش اهل خوزستان بود و به هور کاملاً آشنا.‌ به همین خاطر توی یکی از جلسات به آقای محسن رضایی که فرمانده وقت سپاه بود پیشنهاد کرد که عملیات در هور را در دستور کار قرار دهد. پیشنهاد علی هاشمی با توجه به عدم شناختی که محسن رضایی با هور داشت در ابتدا کمی ناپخته و سخت به نظر می‌رسید، ولی تصمیم فرمانده سپاه مبنی بر این‌که خودش هور را از نزدیک ببیند، صحت گفته‌های علی را ثابت کرد. هور منطقه‌ای بود که دشمن اصلاً به مخیله‌اش هم راه نمی‌داد که ایران بخواهد از آن کانال به او حمله کند. با این حال هور، میان‌بر کوتاه و در عین حال سخت ایران برای رسیدن به مناطق جنوبی و مرکزی عراق بود. همه این‌ها در کنار عدم توفیق ایران در عملیات‌های والفجر مقدماتی و رمضان،‌ باعث ایجاد نطفه اصلی تشکیل قرارگاهی سرّی به نام نصرت شد که به جز محسن رضایی و علی هاشمی هیچ‌کس از آن باخبر نبود. کار توی هور، به خودی خود سخت بود و سری بودن قرارگاه،‌ کار را دوچندان مشکل می‌کرد. فعالیت‌ها باید طوری انجام می‌شدکه دوست و دشمن متوجه نشود.


بچه‌هایی که با علی هاشمی کار می‌کردند، رزمندگانی بودند از همه استان‌ها،‌ ولی بیشترشان بچه‌های خوزستان بودند و با ویژگی‌های جغرافیایی هور آشناتر و بالطبع تحمل سختی‌های کار برای‌شان آسان‌تر بود. علی هاشمی و بچه‌هایش، واقعاً همة دشواری‌ها را به جان‌ خریدند. نتیجه شناسایی‌های اولیه قرارگاه نصرت این جرئت را در فرماندهان سپاه ایجاد کرد که طرح دو عملیات بزرگ خیبر و بدر را با هدف دستیابی به جاده استراتژیک بصره و قطع ارتباط مواصلاتی بصره – بغداد، در دستور کار خودشان قرار بدهند. عملیات‌هایی که به مدد شناسایی‌های متهورانه علی هاشمی و نیروهایش در ابتدا، بسیار موفق بود و اگر عراق متوسل به سلاح شیمیایی نمی‌شد، شاید سرنوشت جنگ طور دیگری رقم می‌خورد و ما می‌توانستیم به اهداف از پیش ‌تعیین شده‌مان برسیم. استفاده از سلاح‌های نامتعارف در طول دفاع هشت‌ساله، همیشه زمانی اتفاق می‌افتاد که عراق از مقابله با عزم و اراده رزمندگان ما دچار عجز و ناتوانی می‌شد؛ البته ما در این دو عملیات، به مناطق وسیعی از هور دست پیدا کردیم و حتی جزایر شمالی و جنوبی مجنون که از لحاظ ذخایر نفتی برای عراق بسیار حائز اهمیت بود،‌ به دست ما افتاد. با اتمام عملیات بدر بالطبع باید کار قرارگاه نصرت هم به پایان می‌رسید. ولی تدبیر فرمانده سپاه بر این قرار گرفت که قرارگاه نصرت بماند تا هم منطقه هور به یک منطقه راکد مبدل نشود و هم این‌که باعث تثبیت مواضعی باشد که در طول این دو عملیات به دست ما افتاده بود. این شد که قرارگاه نصرت از جایگاه یک قرارگاه سری و صرفاً شناسایی خارج شد و به صورت علنی‌،کنترل و فرماندهی منطقه هورالعظیم تا نزدیکی‌های طلائیه را به عهده گرفت. سال ۱۳۶۵ تقسیم‌بندی جدیدی در سپاه اتفاق افتاد. کل سپاه مبدل به ده منطقه شد که هر کدام چند استان را پوشش می‌دادند. سپاه منطقه ششم، شامل تیپ‌ها و لشکرهای استان خوزستان بود که فرماندهی آن به عهده علی هاشمی گذاشته شد. علی، سپاه ششم را به نام مقدس امام جعفر صادق(ع) نام‌گذاری کرد و از این جای جنگ، قرارگاه نصرت مبدل به قرارگاه تاکتیکی و پشتیبانی سپاه ششم شد.


**


بسیاری از ویژگی‌های برجستة علی هاشمی که در طول جنگ هشت‌ساله بروز و ظهور یافت، منحصر به خودش بود.  علی متولد ۱۳۴۰ بود،‌ بالطبع خیلی جوان بود که به فرماندهی سپاه سوسنگرد و حمیدیه منصوب شد. یک جوان بیست ساله، با درصد نبوغ نظامی بالا، هوش و استعداد فوق‌العاده.


علی اولین کسی بود که با حمله به دشمن و گرفتن غنیمت، اولین یگان زرهی را با عنوان تیپ ۳۷ نور در روزهایی که سپاه و بسیج از نظر تسلیحات و امکانات، سخت در مضیقه بودند تشکیل داد.


پیشنهاد علی هاشمی برای انجام عملیات در هور که باعث برون رفت ایران از روزهای رکود جنگ در سال ۶۰ و ۶۱ می‌شد، او را در کانون توجه‌ها، به‌خصوص فرمانده کل سپاه قرار داد. همین نبوغ بالای او در کنار خستگی‌ناپذیری‌اش باعث شد فرمانده سپاه ششم بشود.


علی قدرت جاذبة بالایی داشت، خودش عرب خوزستان بود ولی بچه‌هایی که دور و برش جمع شده بودند قریب به اتفاق‌ خوزستانی نبودند؛ توی بچه‌های علی هاشمی از ترک تبریزی داشتیم تا رزمنده خراسانی و جهرمی. هرکس یک بار علی را می‌دید محو جاذبه‌اش می‌شد و دیگر نمی‌توانست از او دل بکند. این‌گونه در کنار هم قرارگرفتن ایرانی‌ها بود که خیلی از معادلات صدام را به هم ریخت. صدام روزی که به خودش جرئت حمله به ایران را داد و قدم به خاک ایران گذاشت، روی موضوع تفرقه و تفاوت بین عجم و عرب حساب ویژه‌ای باز کرده بود. ولی حالا علی، فرمانده عرب‌زبانی بود که معیار اصلی‌اش برای شناسایی و کار با افراد،‌ تقوا و تعهدشان بود نه گویش آن‌ها. این خصیصة اخلاقی علی مطمئناً روی دیگر رزمندگان خوزستانی که عرب بودند تأثیر بالقوه‌ای داشت؛ تا آن‌جا که ما در طول هشت سال، شانه به شانه هم ایستادیم و جنگیدیم بدون این‌که یک لحظه فکر کنیم رزمنده‌ای که توی سنگر کناری ما مشغول دفاع است،‌ عرب است یا عجم.

 

58


علی هاشمی فرمانده‌ای بود که موقعیت فرماندهی، هیچ‌وقت او را از سادگی و تواضع جدا نکرد. او همان رزمنده‌ای بود که سادگی و ‌بی‌تکلفی توی زندگی جنگی و شخصی‌اش به عینه دیده می‌شد. شاید اگر کسی علی را نمی‌شناخت،‌ هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد که این آدم ساده و متواضع و در عین حال جوان، فرمانده یکی از مهم‌ترین ارکان سپاه باشد. در اصل، حال و هوای فرماندهی و زرق و برق عنوان و جایگاه، هیچ‌وقت بر علی غالب نشد.


علی، فرمانده مبتکری بود و همین ابتکار هم نگذاشت او بین معادلات خشک و محض ریاضی زمین‌گیر شود. از لحاظ معادلات، گاهی عقل و منطق‌ بر این حکم می‌کرد که نمی‌شود، ولی چیزی در وجود علی بود ورای عقل و منطق و آن عمل به تکلیف بود حتی اگر پیروزی به همراه نداشت. برای همین عمل به تکلیف بود که علی ابتکارات زیادی به خرج داد؛ مثلاً وقتی جزایر مجنون به دست ما افتاد همه مطمئن بودیم که عراق به لحاظ اهمیت دو جزیره، ساکت نمی‌نشیند و هرطور شده دیر یا زود آن‌ها را پس می‌گیرد. علی این را قبول داشت ولی این نظریه، مانع کار و فعالیت او نبود. کاری که به قول علی به او تکلیف شده بود و او موظف به انجامش بود.


علی می‌خواست راه ورود عراق به جزیزه را سد کند تا دشمن نتواند حتی یک خودرو زرهی‌ وارد جزیره کند، لذا از موانعی به نام موانع خورشیدی که تا آن موقع توسط عراق به کار گرفته می‌شد استفاده کرد. موانعی که خیلی کارساز بود و راه‌های تسلط عراق بر جزیره را مسدود می‌کرد. بنابراین عراق از راه‌های متعارف و جاده‌های منتهی به جزیره نتوانست وارد جزیره شود و درنهایت متوسل به هلی‌برن نیروهایش شد.


وجدان‌کاری و دلسوزی علی، از حد طبیعی‌اش فراتر بود. علی در عین حال که درست انجام‌شدن کار برایش خیلی مهم بود به تک‌تک نیروهایش عشق می‌ورزید. این را روز آخر که در کنارش بودم بهتر لمس کردم، علی تا لحظات آخر حاضر به ترک جزیره نشد. با این‌که از فرماندهی دستور آمده بود که سریعاً جزیره را ترک کند، ولی تا موقعی که امید به حضور یک نیرو توی جزیره داشت،‌ ماند. ماند و از پشت بی‌سیم، فرماند‌هانش را مدیریت و راهنمایی می‌کرد تا هرچه زودتر بچه‌ها را از جزیره خارج کنند. توی آن لحظات، نگرانی و التهاب توی نگاه علی موج می‌زد.


وقتی خلوص، سادگی،‌ جسارت، دلسوزی و ده‌ها خصیصة دیگر را که فقط مختص علی بود، کنار هم می‌چینم می‌بینم که واقعاً حقش بود که شهید شود، شاید شهادت تنها مزد مجاهدت‌های چند سالة علی توی هور بود.


**


عراق قبل از حمله به جزیره، فاو را به زور استفاده از سلاح شیمیایی از بچه‌ها پس گرفته بود و در مورد بازپس‌گیری جزایر مجنون هم بدون پرده، تبلیغ می‌کرد. روزهای سخت و دلهره‌آوری بود. آن شب علی مرا فرستاد اهواز. گفت: برو، یک استراحتی بکن و فردا ظهر برگرد، اما نیمه‌های شب تماس گرفت که سریع خودت را برسان. گفتم: چی شده؟ گفت: انگار عراق تک‌اش را شروع کرده. نماز صبح را که خواندم با یکی از بچه‌ها سوار لندکروز شدیم و آمدیم سمت جزیره. چیزهایی که توی مسیر می‌دیدم برایم سخت و غیرقابل باور بود. تعداد زیادی از بچه‌ها کنار جاده منتهی به جزیره به شهادت رسیده بودند. اوضاع و احوال، حاکی از این بود که عراق به شدت از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده است. انواع و اقسام بوها، مثل سیب و سیر و خردل در کنار بوی تند و نفس‌گیر باروت توی هوا موج می‌زد. توپخانه دشمن هم، جزیره را گرفته بود زیر آتش. نمی‌شود آن لحظات را توصیف کرد. فقط بگویم که دشمن دیوانه‌وار از آسمان و زمین گلوله می‌ریخت سر بچه‌ها. آن‌قدر اوضاع به هم ریخته بود و حجم آتش سنگین که تصور مقاومت را منتفی می‌کرد. هرچند بچه‌ها چندین ساعت، مردانه زیر باران توپ و آتش و گلوله مقاومت کردند؛ مخصوصاً بچه‌های یگان ۴۸فتح که روی پد خندق مستقر بودند.
وقتی رسیدم قرارگاه، اوضاع به هم ریخته بود، علی نگران و متشنج از پشت بی‌سیم بچه‌ها را هدایت می‌کرد. مدام پیام می‌رسید که علی برود عقب و او بدون بچه‌ها حاضر نبود حتی یک قدم عقب‌نشینی کند. می‌گفت: تا وقتی که یک نفر توی خط مقاومت می‌کند، من می‌مانم. نظر ما هم همین بود. دقایق و لحظات سختی بود. خیلی از بچه‌های قرارگاه را فرستادیم عقب تا به اصطلاح، قرارگاه را سبک کرده باشیم. مقداری از اسناد و مدارک را هم از قبل بیرون برده بودیم. ماندیم دوازده نفر. می‌خواستیم تا لحظات آخر بمانیم و مقاومت کنیم، عقب‌نشینی برای ما زمانی معنی پیدا می‌کرد که دیگر مقاومت نتیجه نداشت.


تا اذان ظهر، روند عقب‌نشینی بچه‌ها را کنترل می‌کردیم و حواس‌مان به تخلیه مجروحین هم بود. بعد از اذان، نماز‌مان را که خواندیم علی بالاخره حاضر شد قرارگاه را ترک کند و کمی عقب‌تر برود. تصمیم ما برای قرارگاه بعدی، بیمارستان امام رضا(ع) بود که کمی با خط اصلی فاصله داشت. آمدیم سوار ماشین بشویم که صدای وحشتناک چند بالگرد که معلوم بود نزدیک قرارگاه هستند به گوش‌ رسید؛ قرارگاه را بستند به گلوله و موشک. نمی‌شد از ماشین‌ها هم استفاده کنیم؛ هدف بعدی بالگردها مطمئناً‌ ما بودیم.


شروع کردیم به دویدن. بالگردها آمده بودند پایین‌؛ آن‌قدر که خلبان و کمک خلبان را به وضوح می‌دیدیم. حتی خلبان کلاه مخصوص پروازش را از سرش درآورده بود. تا لحظات آخر، من و علی با هم بودیم. ولی نمی‌دانم چه شد که موج انفجار و گلوله‌هایی که بی‌محابا به سمت ما شلیک می‌شد،‌ به همراه آتش‌سوزی تقریباً وسیعی که توی نیزار به وجود آمد ما را از هم جدا کرد. قسمت من اسارت بود و بی‌خبری از علی. توی روزهای اولیه اسارت، خودم را فریدون کرم‌زاده، نیروی امدادگر تیپ۸۴ حضرت موسی بن جعفر(ع) معرفی کردم. هرقدر هم که شکنجه‌ام کردند روی حرف خودم ایستادم و گفتم فریدون کرم‌زاده هستم.


سه ماه و نیم از اسارتم گذشته بود که همان افسر که توی تنومه بازجویی‌ام کرده بود و به فارسی مسلط بود با یک سرباز آمدند دم سلول؛ سؤالی پرسیدند که کمی ترسیدم،‌ دنبال علی‌اصغر گرجی‌زاده می‌گشتند، ‌به عربی گفتم: این‌جا شخصی به این نام نداریم. رفتند. آن‌ها رفتند ولی دلهره دست از سرم برنمی‌داشت. مطمئن بودم که دیر یا زود برمی‌گردند. هزاران هزار فکر و خیال هجوم آورده بود توی سرم. سرم داشت می‌ترکید از حجم زیاد این همه خیال. حدسم درست بود،‌ نیم‌ساعت بعد برگشتند و مرا از سلول بیرون کشیدند. عکسی دست‌شان بود که چهرة درب و داغون شده‌ام را با آن تطبیق دادند. هرچه انکار کردم، فایده نداشت. مرا سوار ماشین کردند و بردند استخبارات و دوباره، روز از نو روزی از نو. برایم عجیب بود؛ اولین چیزی که توی استخبارات درباره آن از من سؤال کردند علی هاشمی بود. اولش دروغ گفتند، گفتند: علی هاشمی را گرفته‌ایم. کمی به خودم مسلط شدم و گفتم: اِ، راست می‌گید؟! خدا رو شکر، حداقل به شما می‌گه که ما هیچ‌کاره بودیم. ۵ دقیقه از این حرف‌شان نگذشته بود که ریختند سرم و حسابی کتکم زدند که: یالا بگو علی هاشمی کجاست. فکر می‌کردند علی هم مثل من با یک اسم مستعار خودش را معرفی کرده است. عراقی‌ها علی را بیشتر از ما می‌شناختند. در واقع آن روز، بالگردهای عراقی با اطمینان از این که علی هاشمی در منطقه است، به قصد دستگیری یا کشتن او به قرارگاه نصرت آمده بودند. آن‌ها آمده بودند تا این جوان را به جرم نداشتن همان تعصب کوری که آنان را وادار به جنگ در برابر مردم بی‌گناه ایران کرده بود مجازات کنند، هرچه بود علی هم عرب بود. دست خالی برگشتن عراقی‌ها از هور باعث نشد تا این فرماندة عرب ایرانی از خاطرشان برود. آن‌ها عکس علی را داشتند ومدت‌ها در تمام اردوگاه‌ها درصدد تطبیق آن با کسی بودند که گمان می‌کردند علی هاشمی است.


آن لحظات برایم بعد از سه و ماه و نیم اسارت لحظات شیرینی بود،‌ از آن جهت که مطمئن شدم دست آن‌ها به علی نرسیده است.
پیش خودم می‌گفتم: علی یا شهید شده یا این‌که برگشته عقب. اول تصور دوم برایم قوت بیشتری داشت. چون می‌دانستم علی هور را مثل کف دستش می‌شناسد. ولی همان شب علی را با لباس احرام توی خواب دیدم. توی مسجدالحرام بودیم. علی و حمید رمضانی که قبلاً شهید شده بود مُحرِم بودند ولی من نه. گفتم: علی! چرا شما محرمید ولی من نه؟! لبخندی زد و گفت: خودت نخواستی با ما بیایی. از خواب بیدار شدم. حالا دیگر مطمئن بودم علی شهید شده است.


من از اسارت آمدم ولی علی نیامد. سال‌ها طول کشید تا علی خودش را به ما نشان بدهد. پیدا شدن علی، خاطرات تلخ روز چهارم تیر سال۶۷ را برایم زنده کرد. دوباره دلتنگ شدم برایش، برای او و آن تواضع و مهربانی مثال‌زدنی‌اش. برای آن روحیه خستگی‌ناپذیرش و برای سادگی کلامش که هیچ‌وقت نگذاشت با او غریبگی کنم.


سرنوشت علی بعد از جداشدن‌مان توی جزیره از هم، سال‌ها برایم مجهول بود. نمی‌دانستم دقیقاً چه اتفاقی افتاده. ولی پیدا شدن پیکر علی در نزدیکی جایی که از هم جداشده بودیم گویای این بود که علی در همان محل و شاید کمی بعد از جداشدن‌مان مورد اصابت ترکش یا گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیده است. یاد حرف علی می‌افتم، آن روز که با خنده می‌گفت: ما توی این جزیره می‌مانیم و می‌جنگیم و قبرمان هم همین‌جاست. معلوم می‌شود افق نگاه علی جایی ورای نگاه‌های دنیایی ما پر می‌زد. روحش شاد.


ارسال......تک تيرانداز

شهید رو بردیم زندان و چه انقلابی شد!



بسم الله الرحمن الرحیم


الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا (خدایا به آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار)
مجید مرادی ‌متولد ۱۳۴۶ همدان و جانباز ۲۵ درصد که به دلیل عوارض شیمیایی بار‌ها بستری شده‌ام و دانش‌آموخته رشته سینما و عکاسی هستم.

هنگامی که‌ نوجوان پانزده،‌ شانزده ساله بودم، رفتم جبهه. نمی‌دونم چطور شد پام به جبهه باز شد و نمی‌دونم چجوری شد که در کمال ناباوری همه چیز تمام شد.
مسئولیت‌هایی که تو جبهه داشتم، اولین مسئولیتم تقسیم و خشک کردن نان بود. جنگ که تمام شد، مسئول تسلیحات یک گردان و یک جورایی معاون گردان شدم‌.

شهید رو بردیم زندان و چه انقلابی شد!
سالهای دفاع مقدس بهترین سالهای عمرم بود؛ سال‌هایی که هیچ وقت نمی‌توانم فراموشش کنم، سال‌هایی که باهاش هر روز دارم زندگی می‌کنم‌ و سالهایی که همه چیزم رو مدیون اون موقع هستم.
دوستای خوب، فضای خوب زندگی برای خدا... (سکوت) نمی‌دونم تمام شد در کمال ناباوری تمام شد!
 
توی اون سال‌ها غیر از یک مقطع چهار ماهه که کار هنری کردم، در جبهه بقیه رو گردان‌های رزمی بودم. از زمانی که از خانه فرار کردم برای اینکه ردمو نزنند از لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم اعزام شدم. هر بار مجروح شدم، پامو نذاشتم تو شهرم که اگر پدر و مادرم بفهمند نگذارند دیگه برم. کار تخصصی‌ام تخریب‌چی و غواصی بود. تو یک مقطعی با چند تا از بچه‌ها تصمیم گرفتیم گروه موزیک لشکر انصار الحسین (ع) همدان را راه بیندازیم.

جرقه این کار از آنجا زده شد که روزی بچه‌های گروه موسیقی همدان به جبهه آمده بودند و من و یکی از بچه‌ها رفتیم و در کنار آن‌ها ساز زدیم و قرار شد که یک گروه موسیقی راه بیندازیم و به لطف خدا و شهدا این کار را کردیم که در روحیه بچه‌ها خیلی اثر داشت. شرط کرده بودیم ‌در همه عملیات‌ها باشیم، چون‌ ما تخریب‌چی بودیم و به وجودمان نیاز بود.

در این مدتی که در جبهه بودم (۶۲-۶۷) خدا لطف کرد و چند تا از مجروحیت‌هایم شیمیایی بود. فاو، حلبچه، شلمچه و خرمشهر. البته خیلی کم استنشاق کردم، چون‌‌ اگر از حد متوسط به پایین هم خورده باشم، الان باید شهید شده باشم ولی تو دراز مدت تأثیرات خودش را می‌ذاره.

دلتنگی‌های باران

سال ۶۸ بود که شنیدم بچه‌های لشکر همدان جمع شدند و می‌خواهند از دلتنگی‌ها و دلگرفتگی‌هایشان بروند منطقه. من هم دوربینی فراهم کردم و باهاشون راه افتادم. با بچه‌ها رفتیم و سرآغاز دلتنگی‌های باران از آنجا شروع شد. ده فریم عکس گرفتم. دو روز آنجا بودیم و سعی کردم جاهایی که خودم بودم عکس بگیرم. مثلاً پادگان شهید مدنی (جاده شوشتر)، سکوی چادرمان، کانتینر تسلیحاتی گردان، جایی که لباس غواصی‌مان را می‌گرفتیم، توی تبلیغات و... .

خلاصه بعد از دو روز برگشتیم و رفتم وام گرفتم و یک دوربین خریدم. یک مقدار فیلم دست پیچ رول سینمایی مهیا کردم (پول نداشتم فیلم حرفه‌ای بخرم) و حکمی هم از سپاه همدان گرفتم و رفتم منطقه جنوب.
موضوعی را شروع کردم به نام نشانه‌شناسی دفاع مقدس شامل آخرین سنگر، آخرین خاکریز، آخرین دیوار‌نویسی و از هر چه که از رزمنده‌ها به جا مونده بود.

رفتم شلمچه همه چیز سر جاش بود، فقط رزمنده نبود. من ماندم و یک ماه و نیم آنجا تنها. هفت روز اول نه آبی و نه غذایی. می‌گشتم ببینم چی پیدا می‌کنم. باور کنید نه تشنه می‌شدم و نه گرسنه. در اصل یک شلمچه بود و یک مجید مرادی و خدا. شروع کردم به عکاسی.‌
فرمانده سپاه آبادان یک روز که از آنجا رد می‌شد، آمد سراغ من. اول فکر می‌کرد که دارم از مرز فرار می‌کنم اما وقتی دوربین و تجهیزات را دید و پرسید، گفتم اومدم عکاسی و گفت: مگه دیوونه‌ای، گفتم: دلم تنگه و... .

خیلی کمکم کرد. ماشین و غذا و آب بهم داد و چون اون موقع امنیت نبود، سلاح هم به من داد و گفت بمان و کارت را بکن و همچنین یک موتور و کلی بنزین هم برای رفت و آمدم گذاشت. یک ماه و نیم آنجا بودم. آمدم آبادان و گفتم می‌خواهم بقیه جا‌ها را هم کار کنم و هماهنگ کرد و جزیره مینو و دهانه‌ام الرصاص را هم عکاسی کردم. (محل عملیات کربلای ۴) از سرباز عراقی که پشتش به من بود هم عکس گرفتم.
شهید رو بردیم زندان و چه انقلابی شد!
حدود ۱۲۰ فریم عکس شد. این پروژه شروع شد. امروز ۲۰۴ فریم عکس شده. ۲۴ سال ۲۰۴ تا عکس، غرب و جنوب هر جا گفتند یک چیزی از رزمنده‌ها مونده من رفتم و عکس گرفتم. ۲۹ تا از عکس‌ها را سوم خرداد سال ۶۹ در نمایشگاه انفرادی عکس‌هایم به نمایش گذاشتم. عکس‌ها تو حوزه هنری همدان بود.‌ وقتی رفت تو سایت، کشور را ترکاند و انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس من را خواست و نگاتیو‌ها را دادم و کل عکس‌ها را هدیه کردم. شاید یک روزی اگر می‌خواستند این‌ها را بخرند، قیمت خیلی خوبی بهش می‌دادند ولی من دلمو نمی‌فروشم. عکاس جماعت که اینجوری نیست، با دلش زندگی می‌کنه حالا اگر بسیجی هم باشه حال و هواش معلومه.

شهید رو بردیم زندان و چه انقلابی شد!

پروژه شهید گمنام در همدان این طوری راه افتاد که با بچه‌ها قرار گذاشتیم (گروه خادم الشهدا) شهدای گمنام را ببریم گردش تو شهرستان‌ها و روستا‌ها و مردم می‌آمدند برای زیارت و من هم خادم عکاسی بودم و امضای عکس‌هایم به نام خادم الشهدا بود و دنبال فرهنگ بسیجی ناب بودیم، یعنی‌‌ همان که حضرت امام همیشه می‌گفت: بسیج لایه‌اش در گمنامی است زنده بشه. جنبش خادم الشهدا خیلی خوب شروع شد و امروز خیلی از هنرمندان ما با امضای خادم الشهدا کار می‌کنند.

امسال که شهدای گمنام آمدند، با بچه‌ها تصمیم گرفتیم یک شهید رو ببریم زندان همدان، جایی که هیچ کس فکر نمی‌کرد. آدم‌های اونجا به هزار و یک دلیل گرفتار شدند که انشاءالله همه‌شان را خدا نجات بده و متنبه بشوند ؛آنهایی که بد اخلاقند گرچه امروز بد اخلاقی این مملکت رو با جاش برداشته که انشاءالله خدا اول ما رو هدایت کنه و بعد آدم‌های بد اخلاق رو.

شهید رو بردیم زندان و چه انقلابی شد! اون همه آدمی که دلشون تنگ بود شهید گمنام رو زیارت کردند. حیف نگذاشتند با دوربین خودم عکاسی کنم و اصلاً قرار نبود من عکاسی کنم بلکه قرار بود چشم منو باز کنند نسبت به یک موضوعی. چه ارادتی داشتند اون آدم‌ها، چه حال خوبی بود، چه زندگی قشنگی بود، اصلاً درهای بهشت اونجا باز شد. این‌ها فقط برای اینکه دستشون برسه به تابوت شهید گمنام خودشونو می‌کشتند، حالا تو اون لحظه‌ای که دستشون به تابوت شهید خورد... .

نمی‌دونم من می‌گم هر وقت که من می‌رم فکه یا شلمچه احساس می‌کنم این جمله را: «اینجا نقطه اتصال آسمان و زمینه» من تو زندان اینو احساس کردم که این‌ها اتصال پیدا کردند. وقتی دستشان به تابوت می‌خورد عوض می‌شدند، دنیاشون یه چیز دیگه می‌شد. با حال خوب اون‌ها حال ما خراب شد و نشستیم زار زار به گریه کردن که بابا عجب جایی بود اینجا.


ارسال......تک تيرانداز

یک شهید، یک ازدواج نامه و کلی شرط!


امروز در عصری هستیم که هیولای تکنولوژی همه ما انسانها را از اصل و حقیقت زندگی غافل کرده است و آنچه را که خوشبختی می نامیم چیزی جز بهره مندی هر چه بیشتر از این غول بی احساس نمی نماید. اگر باور کنیم که خوشبخت ترین زوج عالم حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) هستند قطعاً مسیر زندگی‌مان را از آنان الگوبرداری خواهیم کرد. چه بسا که در همین عصر مردان و زنانی بوده اند که با تاسی از این بزرگواران به سعادت زندگانی رسیده‌اند. آنچه که در ادامه می‌خوانید نمونه ای از انسانهای شریف همین مرز و بوم است که در راه اعتلای دین و وطن از همه چیزشان گذشتند و زندگانی را بر مبنای آخرت برگزیدند.

شهید محمد قنبرلو فرمانده محور عملیاتی لشکرمکانیزه ۳۱عاشورا در سال ۱۳۳۶ هـ ش در روستای قریس از توابع شهرستان خوی به دنیا آمد. وی از جمله افرادی بود که زندگی خویش را همراه همسرش علی‌وار و فاطمه‌گونه آغاز کردند؛ یک زندگی ساده اما با چارچوب‌های اخلاقی متقن و محکم. روایت زندگی وی درس‌های فراوانی برای جوانان امروز دارد.

martyrs shakhsiat %d8%ad%da%a9%d8%a7%db%8c%d8%aa %d9%88 %d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86 believe text  یک شهید، یک ازدواج نامه و کلی شرط!

ثواب اذکار

امام صادق علیه السلام فرمودند:

رسول خدا صلی الله علیه و آله  روزی به یاران خود فرمودند  : نمی خواهید چیزی به شما بگویم که

 ریشه اش درزمین و شاخه اش در آسمان باشد ؟ عرض کردند: چرا ای رسول خدا !  حضرت فرمودند : هر کدام از شما بعد از نماز واجبش می تواند سی بار بگوید:
« سبحا ن الله و  الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر »  
زیرا ریشه این ذکر ها در زمین و شاخه اش در آسمان است . این ذکرها از زیرآوار ماندن ، به آتش سوختن ،غرق شدن ، افتادن در چاه ، طعمه درندگان شدن ، مرگ بد وحادثۀ ناگواری که درآن روز از آسمان فرود می آید ، جلوگیری می کند و این ذکرها باقیات وصالحات است .

ثواب گفتن « الحمد الله کَما هُو اَهلُه»

امام صادق علیه السلام فرمودند:هر  کس که بگوید:

« الحمد الله کَما هُو اَهلُه» ( فرشتگان) نویسندگان آسمانی نمی توانند ثواب آن را بنویسند . عرض کردم چرا؟ فرمود: چون ( ثواب آن را نمی دانند و) عرضه می دارند :  خدایا ! از غیب آگاهی نداریم و خداوند می فرماید: هر چه بنده ام می گوید : بنویسید و ثواب آن باشد به عهدۀ من.

 

ثواب گفتن  «لا اله الا الله  »                          

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند :

1-                       1 -خدای  عزّوجلّ به موسی بن عمران فرمودند :  ای موسی ! براستی که اگر آسمانها و ساکنان آن که نزد من هستند و زمینها ی هفتگانه را در یک کفه گذاشته و 
«لا اله الا الله» را کفه دیگری بگذارند،  «لا اله الا الله» سنگینتر از آنها  خواهد بود .

2-بهای بهشت   «لا اله الا الله» است.

3-بهترین عبادت گفتن   «لا اله الا الله» است.

4-مؤمنی نیست که بگوید
«لا اله الا الله» مگر این که گناهان کارنامه اش پاک شده و این عمل در کنار خوبیهایی همانند خود قرا ر می گیرد.

شهادت حضرت رقیه(س)تسلیت باد

ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکم‏تر بزن این تازیانه‏های پی در پی را که فردا از جای تازیانه ‏ها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه‏ هایت، آرامگاه ملایکی‏ست که بر دیواره‏های ویرانِ شرم سر می‏کوبند
می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی

جرم او را کسی نمی‏دانست  ***  جرم پروانه را نمی‏دانند
آن‏چه مردم شنیده می‏گویند  ***  رسمِ جانانه را، نمی‏دانند
چشم‏ها را گشوده، می‏نالید  ***  در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک می‏ریزد  ***  در سکوت حزینِ یک خانه

دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم! اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.